🌹

هو الحی

.

#قسمت_دوم

.

 

نوشیدنی و سفره و همه چی اماده شد

که چند نفر نزدیک می شدند اما اصلا چیزی نبود که فکرش رو می کردم

بچه ها سه تا پسر رو دعوت کرده بودند

تو کشورشون واسه اون ها عادی بود اما منی که معذب بودم با پسر ها و سعی می کردم غیر ضرورت ارتباط نداشته باشم اصلا طبیعی نبود

چند ثانیه تو شوک بودم اما بالاخره مهمون بودند

به احترامشون بلند شدم 

با اشلی و هانا دست دادند و با من و سارا سلام کردند

فارسی اون ها چندان تعریفی نداشت و چند کلمه فارسی چند تا انگلیسی بود

اما من و دخترا از هم انگلیسی و فارسی رو یادگرفته بودیم نه عالی ولی پاسخگوی نیاز بود واسه همین بیشتر انگلیسی صحبت شد

هر کی رد می شد به من وسط اون جمع چپ چپ نگاه می کرد

اول همه چی خشک و اروم بود

فکر کنم بچه ها هم تازه حواسشون سرجاش اومده بود که من با پسرا میونه ای ندارم

چند ثانیه فکر کردم 

اون موقع درست و غلطش رو نمی دونستم ولی به این نتیجه رسیدم لازم نیست صمیمی بشم باهاشون و لازم نیست تردشون کنم فقط باهاشون محترمانه و عادی باشم مثل کارمندای یه اداره 

مگه اون ها زن و مرد همکار نیستند اما روابط توی چارچوب و معمولی دارن

حس کردم ترد اون ها یه حس بدی نسبت به چادر و دینم و ایرانی بودنم می گذاره 

پس رو به اشلی و بقیه دخترا بفرمایید صمیمی گفتم

- بچه ها چی کار می کنید چرا عقبید گرسنتون نیست

شما هم خوش اومدید

نمی دونستم چی دوست دارید دیگه ببخشید اگه بد شده

 

جمع به روحیه ی خودش برگشت

اون پسرا هم وطنای دوستای من بودن مشخصه که ادم تمایل داره تو یه کشور غریبه با هم وطناش بگرده

اشلی خوش صحبت بود و وسطای ناهار هم صحبت می کرد و همه رو به خنده وا می داشت

پسرا خودشون رو معرفی کردن جیم،دنی،مایک 

دنی از همشون خوش خنده تر و خوش صحبت تر بود هر چند هر کدوم سعی می کردند خودی نشون بدن و باعث لبخند بشن

من هم با لبخند به جمعمون نگاه می کردم

ناهار که تموم شد کمک کردند غذا هارو بسته بندی کردیم تو دو بسته یکی واسه پسرا و یکی واسه دخترا که تو خوابگاه بخورند

خداروشکر از غذا ها خوششون اومد

مایک از همه خوش غذا تر بود

سر خوردن یه ضربِ نوشابه با دنی مسابقه گذاشت بچه ها هم تشویق می کردند

مایک برنده شد و دست برد بطری اب رو برداشت واسه جایزه اش که بریزه رو سر دنی و همین بهونه ی یه اب بازی حسابی و خیس شدن بچه ها شد

عصر هوا سرد شد هر چند اسفند بود و خبری از سوز برف و بارون نبود،اما بچه ها خیس بودن

جامون رو به زیر افتاب جابه جا کردیم هرچند گرمایی نداشت

 

#راحیل

#رنگ_های_آسمان

#رمان #دانشجویی #ایرانی