🌹

هو الحی

.

#قسمت_نهم

.

یک هفته هنوز نشده بود

مجوز اسپری فلفل نداشتم اما اسپری خوشبو کننده که می تونستم ببرم با خودم

 

دوباره پسره مزاحم شد این دفعه به محض چرت و پرت گویی هاش دست بردم تو کیف و اسپری رو در اوردم زدم تو چشماشو فرار کردم

حالا نه می تونست ازم شاکی کنه نه چیزی

انتقام اخراج یک هفته ای بچه ها رو هم گرفته بودم

عصر می خواستم برم انتشارات

هنوز دیوار رو دور نزده بودم که صدای کارن و اون پسرا و اومد

در مورد من حرف می زدن

البته شرط بندی روی من

روی به قول خودشون رام کردنم

گوشیم رو در اوردم و ضبط کردم

هر کدوم یه چیزی می گفت

-کارن: هیچ کدوم حتی یه قدم هم نزدیک نشدین حداقل از من اون کادو رو گرفت

بدبخت واقعا فکر کرد از طرف مادرمه

اما بهتون گفته باشم اخرش اون زن داداشتونه 

نبینم بگذارید پسری نزدیکش بشه

 

یه دستم مشت بود یه دستم گوشی که فشارش می دادم

دیوار رو دور زدم وجلو رفتم

کارن از لبه ی نیمکت پرید پایین - واقعا خجالت نمی کشید

اینقدر بی خانواده اید که یه دختر و آبروش واستون حکم اسباب بازی داره

لعنت به همتون

 

منتظر جواب نشدم و زدم بیرون از دانشگاه

زنگ زدم بچه ها و همه اومدند

ماجرا رو گفتم

دنی ناراحت بود

- زینب واقعا ببخشید نمی دونستم اینقدر آدم آشغالیه 

خودم آدمش می کنم

- نه نمی خوام هیچ کدوم هیچ کاری بکنید

 

با گریه از جمعشون جدا شدم

شب صدام از شدت گریه در نمی اومد اما سرما خوردگی رو بهونه کردم و یک هفته دانشگاه نرفتم

 

بعد یک هفته هم چنان قصد رفتن نداشتم اما اشلی و هانا اومدن دنبالم

تو هفته ای که نبودم پسرا حسابی خدمت کارن و دوستاش که صداشون تو ویس بود رسیده بودن

 

روز دوم باز گشتم بود که کارن دوباره موقع ناهار اومد

- می تونم اینجا بشینم

حال و هوای کل اکیپ خوب نبود

مایک بلند شد و هلش داد عقب

- دیگه حق نداری این طرفا آفتابی بشی

- چرا حرفام رو نمی شنوید

 

مایک خواست پرتش کنه

- صبر کن مایک

بگو حرفت رو بزن

- حرفم خصوصیه!

- میدونی دوستام مورد اعتماد من اند و اگه حرفی هم داری جلو همه می تونی بگی

- زینب خواهش می کنم.. .

- مایک: یا حرفت رو بزن یا برو

- نگاه کن اولش واسه ما ،شرط بندی روی نزدیک شدن بهت جذاب بود

اما باور کن بعدش واسه من دوستی باهات جدی بود

- من نه با تو و نا با هیچ کس دیگه ای قصد دوستی ندارم

 

هدیه ی ساری اش رو در آوردم بلند شدم رفتم جلو و با جعبه زدم رو سینه اش

گرفتش

- فقط به احترام این که گفتی مادرت فرستاده تو صورتت پرت نمی کنم

دیگه هم نمی خوام ببینمت

 

مایک شونه ی کارن رو هل داد به عقب که بره

کارن چند قدم عقب عقب رفت و بعد رفت

 

#راحیل

#رنگ_های_آسمان

#رمان