🌹

هو الحی

.

#قسمت_هشتم

.

 

- دنی: داداش مگه نمی گم فرار کن

- می دونید که از سه تا خواسته ام دوتاش مونده

- ایرادی نداره این هدیه از طرف مادرمه و من هم بر نمی گردونمش

- باشه خواسته ی دومم اینه

اون حوض وسط حیاط رو می بینی

-اره

- با لباس بپر توش!

- اون موقع این هدیه رو قبول می کنی؟

-بله!

فکرشم نمی کردم تو اون حوض اب یخ چندش ناک بپره

رفت لب حوض وایساد رو به من

 

- قول دادی

- باشه

 

همون طوری که ایستاده بوداز پشت خودش رو تو اب رها کرد

 

چند ثانیه بیرون نیومد حباب هوا هم نبود

ترسیدم اتفاقی افتاده باشه با عجله دویدم سمت حوض وقتی رسیدم بلند شد ایستاد و دستهاش رو مثل قهرمان ها باز کرد

 

- نگرانم شدی؟

 

حرصم در اومد

 

-نه اومدم مطمئن شم که تو اب خفه شده باشی

- یکم مهربون تر

 

مایک و دنی از اب کشیدنش بیرون و می زدنش

رفتم سمت در که برم بیرون

که پسره داد زد 

-اسمم یادت بمونه چون از این به بعد زیاد لازم میشه بگی

اسمم کارنه، کارن!

- اهان باشه کارنه کارن

 

دخترا دنبالم اومدند به جز سارا که با جیم می رفت اخه دیگه ازدواج کرده بودند و یه خوابگاه متاهلی گرفته بودند

 

چند روزی گذشت کارن مدل های مختلف می اومد جلو که حرف بزنه

تمام کلاس هاش رو با من برداشته بود به جز اونایی که واقعا نمی تونست

یک هفته گذشت چند تا پسر دیگه شروع کردن سر هر مسیری سبز شدن

دوتا ایرانی و سه تا خارجی

اعصابم داشت خورد می شد هر روز با خودم کلنجار می رفتم

تو جمع اکیپ حواسم جای دیگه ای بود

بچه ها هم فهمیده بودند

مایک یکی از کلاس هام رو بدون اینکه بدونم باهام اومد و اون بار یکی از پسرهای ایرانی جلوم سبز شد 

مایک اومد جلو و هلش داد

- چیه چی می خوای

- به توچه به تو ربطی نداره

- به من خیلی هم ربط داره

- نمی دونستم خواهرت میشه

- حالا که فهمیدی هری

 خلاصه دعوا شد

جیم و دنی هم اومدن وسط و گرد و خاکی شد

حراست بچه ها رو جمع کرد

منم رفتم حراست ضمانت کردم و گفتم که به خاطر مزاحمت اون پسره بود اما دوستاش اومدند و شهادت دروغ علیه مایک دادن

و به این ترتیب مایک و دنی و جیم یه هفته از دانشگاه اخراج شدند

از بی عدالتی اون ها حرصم تنگ شده بود

بعد کلاس بعد از ظهر اون پسره و دوستاش اومدند جلو

- هی فکر نکن زرنگی یا اون دوستای سیاهت می تونن مراقبت باشن

بهشون بگو تو کارهای ما دخالت نکنن

- اولا تو کی باشی خودت؟ یه آسمون جول بی سر و پا

و دوما من جز کارهای جنابعالی نیستم

سوما دفعه ی بعدی مزاحم شی خودم باهات طرف میشم

- جوجو خسته می شی فعلا کاریت ندارم

 

#راحیل

#رنگ_های_آسمان

#رمان #دانشجویی #ایرانی