جوان مظهر شور و شعف است
عاشق زندگی و بالندگی است و در زندگی هم چون سوارکاریست که می تازد
اما گاه آنقدر در خدا محو می شد که می تازد تا به او برسد
قلبش که آکنده از نور خدا شود روحش پرواز را به تاخت ترجیح می دهد
جوانی غیود و دلیر ، بی همتا در میان اهل زمین و شبیه ترین فرد به پیامبر خاتم پرواز را برای رهایی از تن خاکی بر می گزیند
علی اکبر ....
اسمش هم قلب انسان را تکان می دهد.
چقدر پدر برایش سخت است که اذن رفتن و جنگیدن به فرزند دهد در صورتی که می داند فرجامش چه جانگداز خواهد بود
حال می فهمم شهدای ما چه کسی را الگو قرار داده اند که در اوج جوانی پریدن را به خزیدن ترجیح داده اند . می دانستند که برای پدر سخت است و مخفیانه پا در راه گذاشتند
شمشیرت چون طوفان چونان بر دشمن فرود آمد که از جنگ تن به تن گریران شدند و پشت بر میدان کردند
می دانم که از تشنگی توان جنگ نداشتی و سلاح بر دستانت سنگین شده بود
می دانم اگر جرعه ای آب بر داغ عطشت مرهم می کردی به جای ۲۰۰ نفر کل لشکر را در هم می کوباندی
ببینم آن هنگام که زبان در دهان پدر بردی چه شد که چشم بر هم آوردی و پا در میدان نهادی و از کارزتر بیرون نیامدی تا شهادت
چه شد؟ دهان پدر را خشک تر از خود یافتی؟
وای علی اکبر چه غوغایی به پا کردی با خاک کشیدن تک تکشان
اما ناگهان گرد و خاک میدان را چنان گرفت که تمام تکبیر ها خاموش شد
تو را در میان میدان به زمین آوردند اما نمی دانستند که چون تویی حتی در خاک هم در اوج است
چه زخمی از تو بر دل داشت دشمن
چه ترسی از تو بر دل داشت دشمن
به هر شمشیر و نیزه حمله کردند
بدن را قطعه قطعه پاره کردند
گمان کنم وقتی پدر بر بالینت رسید از فرط غم کمر نمی توانست راست کند
گمان کنم نمی دانست چگونه تو را در آغوش کشد آخر بدن بریده بریده را چگونه می توان به آغوش کشید ناچار صورت به صورتت نهاد
آن موقع بود که صدای شکستن کمر پدر عالم را سوزاند
ما جوانیم و در گناه غوطه ور و تو جوان بودی و لبریز از خدا
دست ما را هم بگیر تا کمی از حصار هایی که به دور خود ساخته ایم خارج شویم
فاطمه سلیمی متخلص به آوا