قطره اشکی افتاد
شاپرک رقصان گفت
دل لرزان زمان است که میریزد چند
گفتمش دل لرزان زمان؟
شاپرک گفت که این اشک ز رخ روح جهان است عزیز
گفتمش روح جهان کیست
بگو زود به من
گفت آن است که شب تا به سحر بیدار است
که مبادا نکند پاره کسی خوابت را
و ز دوری رخت الان هم
غرق در اشک و غم است عالم را
برو و روی بنه بر دستش
و ببوسش یک چند
بنشان یک شکر خنده به رویش اینک
که جهان فرش قدم های همان مادر توست
نویسنده : فاطمه سلیمی متخلص به آوا