قلم سرا

خط خطی های راحیل بانو

۵۴ مطلب با موضوع «خط خطی های راحیل :: رمان در این حوالی» ثبت شده است

در این حوالی، قسمت بیست و چهارم

 

🌹

هو سمیع

.

#قسمت_بیست_و_چهارم

.

 

صبح که شد با صدای پیرمردی بیدار شدم

لاغر و نحیف بود

بلند شدم و نشستم

- اینجا چی کار می کنی دختر

- هیچی

- خیلی وقت بود کسی رو اینجا ندیده بودم

مدام سرفه می کرد

۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی، قسمت بیست و سوم

 

🌹

هو سمیع

.

#قسمت_بیست_و_سوم

.

- به اندازه ی شما آدم احمق و بی غیرت ندیدم

این واکسن ها برای خواهرت و برادر های خودتونه

جمله ام تموم نشده بود که دست یکیشون واسه سیله زدن بلند شد چشمام رو بستم 

مدت زمانش به نظرم طولان

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی، قسمت بیست و دوم

 

🌹

هو سمیع

.

#قسمت_بیست_و_دوم

.

واکسن ها رسید و یخچال رو مرتب کردم و استاندار هارو اجرا کردم

 

اذان ظهر بود آرزو بعد اومدن سعید رفته بود خونه

خانه ی بهداشت هم کسی نمیومد و من دلیلش رو نمی فهمیدم

رفتم مسجد 

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی، قسمت بیست و یکم

 

🌹

هو سمیع

.

#قسمت_بیست_و_یکم

.

کلید رو گرفتم و رفتم سمت خانه بهداشت

اول یه سری به سوئیت نقلی پزشک زدم و وسایلم رو مرتب کردم

توی راه یکم از بقال و نونوا خرید کرده بودم و توی یه چمدونم هم مامان مواد غذایی گذاشته بود 

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی، قسمت بیستم

 

🌹

هو سمیع

.

.#قسمت_بیستم

.

اما ترس من اینه که اون جماعت این کار رو با زن و بچه ی هنوز نیومده ی من بکنن

ترسم از مادرمه که دق نکنه

از پدرم که پشتش نشکنه

- فردا نمی پرسن به خاطر چی نیومدی

می پرسن تو که می دونستی چرا نیومدی

فردا هر کدوم از ما قبر جداگانه ای داریم 

هرکدوم جدا سوال و جواب می شیم

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی ،قسمت نوزدهم

 

🌹

هو سمیع

.

#قسمت_نوزدهم

.

معلم که رفت ابوذر مصمم تر شد

می گفت این وسط یه پازلی هست که بعضی تیکه هاش رو افرادی تو مشتشون مخفی کرده اند که کسی نفهمه

راست می گفت 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی، قسمت هجدهم

 

🌹

هو سمیع

.

#قسمت_هجدهم

.

رفتم آشپزخونه پیش آرزو

- چرا بیدارم نکردی

- دلم نیومد

-حداقل می گفتی بیدار شم صاف بخوابم همه ی بدنم درد گرفته

- خودمم خواب بودم با صدای اومدن سعید بیدار شدم

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی، قسمت هفدهم

 

🌹
هو سمیع
.
#قسمت_هفدهم
.
رفتم خونه ولی نمی تونستم بی کار بشینم
وسایلم رو برداشتم رفتم سمت خانه بهداشت 
کلیدش دست سعید بود که مخفیانه از روی طاقچه خونه شون برداشتم

۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی، قسمت شانزدهم

🌹

هو سمیع

.

#قسمت_شانزدهم

.

از آرزو که جویای اوضاع شدم فهمیدم سعید از مریدهای مولوی است و مولوی سفارش کرده بوده من رو بیاره به عنوان دوست خونشون تا چند روزی با ریش سفید ها در مورد پزشک خانه ی بهداشت صحبت کنه

با کار مولوی اینجور به نظر می رسید که تنها خانواده ی مورد اعتماد در روستا واسه من فقط این زوج جوون اند

۳ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی، قسمت پانزدهم


🌹

هو سمیع

.

#قسمت_پانزدهم

.

خونشون یه خونه ی نقلی بود که خود پسر ساخته بودش طرح ساختاری خوبی داشت و خیلی با سلیقه اما ساده چیده شده بود

اولین چیزی که نظرم رو جلب کرد دیدن عکس آقا و اما تو سالن پذیراییش بود که تا از در وارد می شدی تو چشم می اومد و دومین چیز جالب چفیه هایی بود که توی طاقچه ها پهن شده بود

۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️