قلم سرا

خط خطی های راحیل بانو

۱۷۳ مطلب با موضوع «خط خطی های راحیل :: نوشته های دل من» ثبت شده است

آلاچیق رویا...


امروز از آلاچیق رویا ها در روپوش سفید شروع شد در کنار قلب هایی مهربان
و در نهایت با گرمی دستانی از جنس محبت و دوستی دوباره به خیابان خاطرات رسید
در خیابان خاطراتت خود را به آغوش باد می سپاری و باد صورتت را به دست نوازش بوسه باران می کند
و صدای امواج آب از لابه لای درختان موسیقی عشق می نوازد
قدم هایت زمین را تحسین می کند .
چشم هایت آسمان و درختان سر بر فلک کشیده را می نگرد و گوش هایت زمزمه می کند صدای آواز های آب را در میان درختان تنومند
و سر مست می شوی از این همه شگفتی درختانی که در کنار هم قد کشیده اند و شاخه هایشان را در لا به لای هم مهمان کرده اند تا سایبانی از برگ های طلایی و نارنجی پاییزی باشند

این همه زیبایی و احساس و موسیقی

اما در انتها همه چیز نابود می شود و قدم در قفسی از خودرو و دود و زندگی رباتی می گذاری

ای انسان به چه چیز اینقدر افتخار می کنی و مغرور و سر خوشی ؟
به کدام سازه ات می نازی به کدام تکنولوژی ؟
هر کجا که پا نهادی ویرانه ای برجای گذاشتی ؟
گمان کردی ساختی ولی خودت قضاوت کن .
ساختمان عجیب و نا همگون و مثلا زیبا و اشرافی تو زیبا تر است یا آبشار های طبیعت که خنکای نسیمش روح را زنده می کند ؟
ویلا های دست ساز تو زیبا تر است یا آبی نیلگون خلیج فارس ؟

می بینی هر جا که بشر به خود غره شد و در کار آفرینش دخالت کرد
نابود می کند همه ی زیبایی ها را
هم چون نابودی زاینده رود و دریاچه ی ارومیه و آبشار لردگان و هزاران منظره ی بکر دیگر

پس هر کجا که باشی هنوز حقیری
پس خدا را از یاد مبر
چرا که شیطان به انسان سجده نکرد و رانده شد و تو تمام عمر او را لعنت گفتی اما تو با نفرمانی به خدا سجده نمی کنی و باید تمام زندگی جاودانه ات را به خود لعنت فرستی

فاطمه سلیمی متخلص به آوا 

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

می دانی اما نمی دانی...🤔


بد ترین موقعیت آنگاه است که چیزی را می خواهی و نمی دانی واقعا می خواهی یا نه
آن لحظه ای که نمی دانی اطرافت چه می گذرد و بد تر از همه حال دلت چگونه است
می دانی همه را اما نمی دانی
تمام ثانیه ها در دوراهی هایت می مانی
می دانی کدام است
کدام مقصد است
تمام تابلو ها به یک سمت است به سمت تو و تویی و خودت
خدا هست اما گوش های تو برای شنیدنش ناشنوا است
او می بیند و تو نمی بینی
به خودش می سپاری اما باز نمی دانی و در بین دانستن و ندانستن گیر می کنی
عقل و دلت تو را سوی هم هل می دهند و نه عقل می فهمد و نه دل می شناسد
دیگر احساساتت را نمی فهمی
حس عجیبی هم نداری چون هیچ حسی را قلبت در آغوش نمی گیرد و نقاشی اش نمی کند
و این می شود که در تنهایی ذهنی ات گم می شوی تا زمانی که نوری نامرئی دلت را روشن کند و دستی نادیدنی دست هایت را بگیرد
و به انتظار آن لحظه است که تصاویر زندگی نقاشی می شود
خدایا می شنوی ، نمی شنوم
می بینی ، نمیبینم
دست گیری می کنی ، نمی فهمم
هستی و حس نمی کنم
همه مشکل از من است
پس خودت را به من بازگردان که تمام این احساسات مبهم با تو تمام می شود
هر چند با تو شروع نشد که اینگونه شد
خودت را به من بازگردان همچون روزی که مادری به من عطا کردی و چشم بر این دنیا گشودم
خودت را به من بازگردان


فاطمه سلیمی متخلص به آوا

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

اولین روز بارونی‌.‌..😍😍😍



.

چقدر باران پاییز دل انگیز است و چقدر بخشنده است که بر تمام زمین به یک گونه قطره های خود را می پراکند.

مگر آنکه برای آن قسمت مانعی باشد هم چون سایه ای

اما باز تلاش می کند و قطره هایش را به باد می سپارد تا آنجا هم بی نصیب نماند

و چقدر دلنشین است در زیر باران قدم گذاری و نا خودآگاه به خیابان خاطراتت برسی و در کنار جویبار خروشانش قدم زنی و صدای حرکت آب و برخورد قطره ها به چتر موسیقی احساس تو باشد بسیار دلنشین و الهام بخش

می دانم خدای من که باران ،بخشش را از تو آموخته است

پس رحمتت را بر همه ی ما بباران هر چند قلبمان در پس هزاران لایه ی غبار مدفون شده است


#فاطمه_سلیمی 

#آوا 

#اولین_بارون_پاییز

#هوای_دو_نفره_من_به_اضافه_ی_خدا😍


تاریخ نوشتن : پنج شنبه اولین روز بارونی پاییز ⛈🌩🌧

مکان نوشتن: تو راه دانشگاه🎓

زمان انتشار : همین الان یهویی😊


۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

تنهایی و تنهایی...




وقتی تنهایی را تنها تجربه می کنی بسیار دوست داشتنی تر از آن است که در میان هیاهویی تنها باشی. همه باشند اما نباشند


خدا یا شکرت که تو همیشه هستی چه در تنهایی و چه در هیاهوی تنهایی


#فاطمه_سلیمی

#آوا

#ذهن_نوشت

.

.

.


توجه توجه:

این فقط یه ذهن نوشت بود .

هیچ ربطی هم به حس الانم نداشت 

جهت توجه دوستان مهربان خودم گفتم 

حال من بهتر از این نمی شه وقتی دنیایی به این زیبایی دارم و خدایی که بهترین خداست😍

۱۳ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

عاشقانه های ماورایی😍😍



عاشقانه های من و خدا
این عاشقانه خیلی فرق دارد
فرق دارد چون او یگانه است و من نیز با تمام بندگانش فرق دارم یعنی همه با هم فرق داریم هیچ کداممان مثل دیگری نیستیم حتی دوقلو ها
این عاشقانه که می نویسم فقط مال من است مال خود خود من . دخترانه و منحصر به فرد
این عاشقانه دیگر عاشقانه نیست دیوانگی است جنون است پس من مجنون عشق خدایی هستم که در تمام وجود من است
عاشقانه یعنی صبح با صدای خودش بیدار شوی با صدای اذان دلت
چشمانت را تا نیمه به زور باز کنی و بعد در هم بفشاری و قد بکشی. لبخند بزنی و صبح بخیر بگویی به آنکه در حال نظاره ی تو است
صبح بخیر خدای خودم . کمی بخند لبخندت را دوست دارم
بعد بیدار شوی از کار های امروزت برایش بگویی . بگویی و بگویی
عاشقانه یعنی وقتی جلوی آینه می ایستی بوسه ایی برای خود بفرستی و بگویی خدایا دوستت دارم
آری من خدا را در خودم می بینم چرا که اوست خالق من به کجا نگاه کنم که او را بهتر از این دریابم
این همه قدرت در قرار دادن سلول به سلول و پدید آمدن شگفتی به نام انسان
در کجا می توانم یابم او را بهتر از خودم
عاشقانه یعنی وقتی موهایت را شانه می زنی با شوق به آنها نگاه کنی با عشق ببافی و به خدا بگویی
من حاضرم بزن بریم
عاشقانه یعنی وقتی لباس پوشیدی تا بروی، سرخی لبانت را پاک کنی و بگویی این برای تو بود نه هرکس دیگر
عاشقانه یعنی وقتی همه را دست در دست هم که می بینی به خودت و خدایت افتخار کنی و از ته جان لبخند بزنی و خودت را در آغوش بگیری و بگویی
خدایا از تو متشکرم که دستم را تنها لایق دستان خودت کردی نه هر کس دیگر
عاشقانه یعنی وقتی چادر می کشی به همه ی انسان ها و قدم می زنی هرچند تو را با تمسخر نگاه کنند بگویی دوستت دارم که لایق هر نگاهی قرارم نداده ای ای محرم ترین محرم ها
عاشقانه یعنی وقتی قلبم به تنگنا می رسد و بغض گلویم را می فشارد و به گوشه ی اتاق تنهایی ام پناه می برم و زانو به بغل می گیرم و هیچ کس فریاد رسم نیست خدا با تمام وجودش در آغوشم می کشد و نوازشم می کند و می شنوم که می گوید من هستم دردانه ی من
یعنی در آن لحظات در پشت حصار اشک ها برای خدا لبخند بزنی و ناز کنی و بگویی
خدای من غیر از تو مگر کسی هست که ناز مرا خریدار باشد و قلب مرا آرامش بخشد . کسی نیست . پس تو درمان گر زخم های قلب پر تلاطم من باش
عاشقانه یعنی وقتی بر سر دوراهی می ایستی از خودش بپرسی و منتظر جواب باشی
آری صدایی نخواهی شنید
خدایا من ناشنوا به سخنان توام اما تو فصیح ترین گویندگانی پس بگو چه کنم
آن زمان است که ندای قلبت می شود صدای خدا و شادی وجودت در برمی گیرد. او هست می داند . می بیند و می شنود و سخن می گوید.خدایا به راستی تویی تنها و بزرگ ترین عشق زندگی من.
عاشقانه یعنی حرف زدن های گاه و بی گاه با او یعنی هست همه جا
عاشقانه یعنی سر سجاده که هستی دلت را روانه ی خانه اش کنی
بگویی خدایا من آمدم مهمان نمی خواهی
عاشقانه یعنی صدای صوت اذان هوش از سرت ببرد و سویش دوان شوی و بگویی دعوتت قبول با دل و جان
عاشقانه یعنی لحظه های دونفره ی من و او که دلم برایش تنگ می شود
یعنی اشک ریزان من که او با دستان مهر قطره های اشک را پاک کند
یعنی فنا شدن من
یعنی که من، من نیستم بلکه اوست در قالب من
یعنی در انوار الهی غرق شدن
عاشقانه یعنی شب هنگام قبل از خواب با او از عشق سرایم.از تمام لحظاتی که گذشت بگویم . بگویم خدایا دوستت دارم شبت به خیر و بوسه ای روانه ی آسمان کنم
عاشقانه یعنی ترانه سرایی ام برای او و فقط او
عاشقانه ی خدا تعاریف زیادی دارد برای هرکس رنگی است
شاید عاشقانه های من در ذهن هیچ کس نگنجد ولی عاشقانه های من و اوست و من غرق در آن ها
خدایا دوستت دارم
خودت را،عاشقانه هایت را و عاشقانه هایمان را حتی اگر همه ی دنیا بگویند که دیوانه ام باز تو را می خوانم پس اجابتم کن


فاطمه سلیمی متخلص به آوا 

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

رنگ ترکش پر رنگ تر از رنگ آرامش...



این چند روز کمی کم لطفی کردم به آنا که امیرالمومنین بر آن ها سلام فرستاد
آنان که دفاعی عاشورایی و حسینی را به نمایش گذاشتند و بی هیچ چشم داشت و منّتی عباس گونه پای در راه گذاشتند تا به حسین زمان خود برسند
آنان که رفتند و یا ماندند اما با کوله باری از رنج و مشقت
آنان که روزگارشان همین نزدیکی است و بازماندگانشان پا برجا
ولی چه ماندنی
چه اندک کسانی که قدر دانند
ماندند عده ای نفس می کشند اما تا بعدی آن اطرافیان از دلهره جان باخته اند . می بینند اما در واقع نمی بینند . خدای را باچشمان بسته می بینند و دخترک خود را نه
قنوت می گیرند اما با دست های نداشته
راه می روند اما نه چون ما استوار با پای نداشته اما استوار تر از ما به سوی خدا
حرف می زنند اما با دهان بسته با همان اشک گوشه ی چشم که خدارا می خواند

آری ما همیشه به آن ها کم لطفی می کنیم نه تنها به خودشان بلکه به خانواده ی آن ها هم
بیایید اصلا به آنها لطف نکنیم بگذاریم آرامش داشته باشند
جان بر کف برای ما رفتند و ما شده ایم طلبکار آن ها
بیایید اصلا حرفی از آنها به میان نیاوریم چرا که جز کنایه و نیش زبان چیزی هدیه به آن ها نمی کنیم
اگر قدر نمی دانیم مهم نیست حداقل آرامش را خودمان به داشته های نداشته یشان اضافه نکنیم هر چند هنوز رنگ ترکش ها از رنگ ارامش پر رنگ تر است


فاطمه سلیمی متخلص به آوا 

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

امتحان عاشقی سخت است هرکسی پای به میدان نگذارد...



روز با تمام توان می تاخت
گرمایش را نور سوزانش را همه را بر پهنای دشت گسترانده بود
از صبح تا به حال ده ها پهلوان به آغوش خدا شتافته بودند
اذان سرداده شد
خدا برای گفت و گو می خواند اجابت کننده ای هست؟
جز حسین و یارانش کسی دعوت خدا را اجابت نکرد
حسین ایستاد در میان میدان و قامت بست برای نماز آخر
چند تن سپر شدند برای حسین و همراهان
سپر که می گویم نه آنکه سپر بکشند از چوب و آهن به دور آن ... نه ...بدن های خود را کشیدند چون سپر اطراف آن
هر تیر که می امد یا دفع می شد یا با بدن متوقف می شد
این شد که نماز ظهر شد نماز عاشورا

حال هنگام دعوت خدا ما چه می کنیم؟
 خدا کمی منتظر بمان مقداری کار دارم هنوز
مگر نمی دانی در حال عزاداری ام
خرید را انجام ندهم از دست می رود حراج است

خدایا ما کجا یاران حسین کجا
بی دلیل نیست که هنوز خورشید ما نیامده است

هنوز از ظهر زمان زیادی نگذشته بود اما تنهایی و غربت بر دشت سایه می افکند.
لحظه به لحظه کمر حسین خمیده تر می شد
علی اکبر،قاسم،عباس،حر و همه و همه رفتند
حسین به اهل خیام وداع کرد اما نمی دانم چگونه زینب و ۳ ساله دختر بابا را راضی کرد
 به قلب دشمن می زد و آن ها را پراکنده می کرد
به خیمه برگشت اما زخمی

علی اصغر بیا ای آخرین سرباز بابا

آخرین حجت علی بود که آب طلبید اما آن شد که می دانی
دیگر خورشید هوس غروب دارد
خسته و خونین از اسب افتاد حسین. همه سوی او دوان اند و نگاهش سوی خیمه می دود.
نکند زینب من رنج برادر بیند
هر کسی از طرفی تیر زند. شکند نیزه به تن و به نام خودش آن پیکر کند. آخر این رسم همان هاست که نیزه شکنند و شکار خود نمایان بکنند. در میان تیر و نیزه پاره ها ،افتاد خورشید نینوا

عبدالله  دوان شد سوی عمو

آخر ای حرامیان چند نفر به یک نفر
غریب و تنها عموی مرا یافته اید

دست و جان را سپر عمو کرد
اما این گراز های به خون تشنه در پی چیز دیگری بودند

اما حسین عجب امامی هستی
حتی به قاتلت قول شفاعت  می دهی اگر بعد از این همه جنایت از خونت بگذرد...
به خدا که هیچ کس همانند تو تا آخرین لحظه به یاری امتش نشتافت

دیگر خودتان تا آخر بگویید که قلم جوهر کم آورده و کلمات از شرم از یاد رفته اند
غارت از خیمه ها برایشان کافی نبود آنها را آتش هم زدند
باز هم کافی نبود اهل آن را به اسارت هم بردند

اما زینب اول کار بود ولی خطبه های او آخر کار را رقم زد

و حالا ماییم و عشق عمه جان زینب
کلنا عباسک یا زینب

فاطمه سلیمی متخلص به آوا 

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

آخرین شب...


شب با تمام قوا تاریکی را بر در دشت چیره کرد
جمع همه جمع بود در کنار خورشید

فردا هر کس بماند از شهد شهادت خواهد چشید. بیعت از همه برداشتم

شعله های شمع را به مهر کشتند
از خیل یاران و همراهان تنها ۷۲ نفر جان و مال و همه را وقف ارباب کردند

یک روز روزه مارا از تشنگی از پای در می آورد اما چه بگویم از تشنگانی که سه روز قطره ای آب نخوردند
لب هایی که چاک چاک شده است و رنگ از خجالت محو شده
و خون جای رنگ های پریده را گرفته

کودکانی که پریشان دور عمو می گردند و آب طلب می کنند

دیگر طاقت همه تمام شده اما چنان بر دشمن می تازند که یک نفر با چند صد نفر برابری می کند چه معرکه ای می شد اگر سیراب بودند؟؟؟

اما هر چه از ظهر می گذرد مصائب سخت تر می شود و طاقت فرسا تر
هر چه می گذرد کمر ارباب خمیده تر می شود و قامتش فرسوده تر
چقدر پیر شدی ارباب در این سه روز

اما ظهر بماند برای عاشورا
عصر بماند که در عاشورا معنا شود

فاطمه سلیمی متخلص به آوا 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

کمی تفکر...



التماس تفکر و تامل


کپی آزاد


فاطمه سلیمی 

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

عشق عالم یک علمدار است و بس...



در عالم عشقی است که ادیان را گرد هم آورده
عشقی که صاحبش بزرگی است به نام ابوالفضل
آری عشق علمدار است که همه را زیر علمش گرد هم می آرد تا دم از او بزنند و دستگیری اوست که همه را به توسل و واسطه گری او در درگاه احدیت وا می دارد
عباس یعنی برادری که مولایش را برادر خطاب نکرد مگر تا لحظه ی شهادت
یعنی علمداری که علم را به هیچ قیمتی رها نکرد
یعنی یک تنه ۷۲ تن
یعنی امید کودکان و اهل خیمه ها
چه می توان گفت از بزرگی و دلاوریش
عباس امیدی بود برای تمام کربلاییان و دلاوری بود که امام حاضر به میدان رفتن او نبود
امید سه ساله و ۶ ماهه ای بود که عالم را به غیرتش می لرزاند
تاخت سمت فرات و رسید بر سر آن
فراتی که می آمد و خجل می شد در دشت کربلا
آب برداشت اما این کوچکترین خواسته ی نفس را پس زد
مگر می توانست مشتی از آب گوارای فرات بنوشد درحالی که مولا تشنه است ،رقیه شکم برخاک نم دار خیمه نهاده و اصغر از فرط تشنگی زخم بر لب دارد
مگر می توانست.. .
آنگونه آب فرات را پس زد که فرات از فرات بودنش جاماند
آخر فرات به گواراییش معروف است اما نمی داند این گوارایی از وجود علمدار است
چه کسی را یارای مقابله با او بود؟
هیچ کس
همیشه دشمن نامرد است و از پشت حمله می کند
حمله کردند ولی به هر ضربه ی شمشیر علمدار یکی چشم بست بر دنیای طمع خود
آخر به دستان عمو تیغ کین فرود آوردند ولی عمو باید می رفت صدای گریه ی اصغرش می آمد
بعد از دست ها به دندان گرفت مشک آب را
چشمانش را نشانه گرفتند تا شاید با تاریک کردن خورشید چشمانش او را از پای درآورند اما نه عمو مصمم تر از آن بود که پا پس کشد
نامردی به مشک آب زد صدای آب های خروشان مشک بود که قلب عمو را طوفان زده کرد
با نوای برادر مولا را خواند
از ورای خون و تیر چگونه می شد جمال مولا دید
برادر تیر بردار تا تو را بینم
برادر رهایم کن از روی رقیه خجلم من
چه می توان گفت برای این همه ارادت؟
چه می توان نوشت برای این همه خلوص و تقوا؟
آری امشب قلمم کم آورده است و فقط شرح داد بر آنچه گذشت
چه می تواند بگوید از کسی که عظمت آسمان و زمین در برابر عظمتش حتی به بال مگسی نمی رسد
چه می تواند بگوید از عطشی بیکران و وفاداری بی نهایت آن
چه می تواند بگوید جز آنکه وفا و عشق و لایت مداری تنها در او خلاصه می شود


فاطمه سلیمی متخلص به آوا 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️