قلم سرا

خط خطی های راحیل بانو

۴۵۸ مطلب با موضوع «خط خطی های راحیل» ثبت شده است

در این حوالی، قسمت سی و دوم

 

🌹

هو سمیع

.

#قسمت_سی_و_دوم

.

- اگه شما با اون ها نبودید شاید هیچ کدوم از اتفاقات قبل و الان نمی افتاد

- تو متوجه نیستی

وقتی در جایگاه رهبری باشی تمام تلاشت رو واسه هدایت همه چیز می کنی

تذکر می دی 

انزار می دی

بشارت می دی

خط فکری می دی

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی، قسمت سی و یکم

 

🌹

هو سمیع

.

#قسمت_سی_و_یکم

.

قبل از اذان اولین نفر یا بهتره بگم نفراتی که اومدند سمت مسجد سعید و مولوی بودند

نیمه هوشیار بودم و صداهای نامفهوم می شنیدم

نمی دونم چه جوری ولی چشمام رو وقتی باز کردم نور آفتاب از پنجره رو چشمم بود و روی یه تخت بودم اما تمام بدنم درد می کرد

۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی ،قسمت سی ام

 

🌹

هو سمیع

.

#قسمت_سی_ام

.

چهارتاشون دورم حلقه زده بودند

از گوشه ی لبم خون می اومد

 

رفتم سمت همون سر دستشون

- می خوای منو بکشی...باشه پس همین الان بکش

۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی ،قسمت بیست و نهم

🌹

هو سمیع

.

#قسمت_بیست_و_نهم

.

برگشم خانه ی بهداشت

غروب بود که رفتم سر مزار ابوذر

دوباره گل های اطرافش رو مرتب کردم سنگ قبرش رو تمییز کردم 

تصمیم گرفتم دورش با چوب نرده بزنم البته نه وسیله هاش رو داشتم نه بلد بودم

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی، قسمت بیست و هشتم

 

🌹

هو سمیع

.

#قسمت_بیست_و_هشتم

.

صبح با صدای در بیدار شدم

سعید آشفته پشت در بود

- سلام

- خوبی تو؟

- آره واسه چی

- چرا اینقدر کله شق بازی در میاری

چرا متوجه نیستی اگه بلایی سرت بیارن صداش هم در نمیاد

-خواهشا بحث نکن با من

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی، قسمت بیست و هفتم

🌹

هو سمیع

.

#قسمت_بیست_و_هفتم

.

خواست بیاد نزدیکم،بلند شدم و ایستادم

- خوبه بیا بیا جلو 

شما که عادت دارید

بیایید به رسم اجدادیتون برسید

ذاتا کتک زدن زن تو خونتونه گویا

فقط قبل مجازات جرم رو هم اعلام کنید

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی، قسمت بیست و ششم

 

🌹

هو سمیع

.

#قسمت_بیست_و_ششم

.

جلوی در که رسیدم چند تا ریش سفید ها ایستاده بودند و مانع خروج من

یکیشون که بقیه به حرفش بودند یه قدم سمت من اومد

- خیلی گستاخی که اومدی اینجوری بی ادبانه تو مسجد

به اجازه ی کی خانه ی بهداشت قراره باز بشه

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی، قسمت بیست و پنجم

 

🌹

هو سمیع

.

#قسمت_بیست_و_پنجم

.

سعید عصر همون روز با ماشین پدرش راهی شهر شد 

حالا من تنها بودم توی روستا

پیرمرد رو توی خانه ی بهداشت بستری کردم که حواسم بهش باشه

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی، قسمت بیست و چهارم

 

🌹

هو سمیع

.

#قسمت_بیست_و_چهارم

.

 

صبح که شد با صدای پیرمردی بیدار شدم

لاغر و نحیف بود

بلند شدم و نشستم

- اینجا چی کار می کنی دختر

- هیچی

- خیلی وقت بود کسی رو اینجا ندیده بودم

مدام سرفه می کرد

۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی، قسمت بیست و سوم

 

🌹

هو سمیع

.

#قسمت_بیست_و_سوم

.

- به اندازه ی شما آدم احمق و بی غیرت ندیدم

این واکسن ها برای خواهرت و برادر های خودتونه

جمله ام تموم نشده بود که دست یکیشون واسه سیله زدن بلند شد چشمام رو بستم 

مدت زمانش به نظرم طولان

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️