قلم سرا

خط خطی های راحیل بانو

در این حوالی، قسمت بیستم

 

🌹

هو سمیع

.

.#قسمت_بیستم

.

اما ترس من اینه که اون جماعت این کار رو با زن و بچه ی هنوز نیومده ی من بکنن

ترسم از مادرمه که دق نکنه

از پدرم که پشتش نشکنه

- فردا نمی پرسن به خاطر چی نیومدی

می پرسن تو که می دونستی چرا نیومدی

فردا هر کدوم از ما قبر جداگانه ای داریم 

هرکدوم جدا سوال و جواب می شیم

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

آغاز راه دندون خرگوشی های بی دندون

 

🌹

هو القادر

.

اینجا آغاز دنیای پر رمز و راز هر دندون خرگوشی بی دندونیه

یه روزی هممون اینجا بودیم

خیلی زود گذشن،نه؟! بقیه اش از این هم زود تر می گذره

اینجا تنها جای دنیاست که مطمئن میشی زندگی درجریانه چه تو بخوای چه نه

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی ،قسمت نوزدهم

 

🌹

هو سمیع

.

#قسمت_نوزدهم

.

معلم که رفت ابوذر مصمم تر شد

می گفت این وسط یه پازلی هست که بعضی تیکه هاش رو افرادی تو مشتشون مخفی کرده اند که کسی نفهمه

راست می گفت 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی، قسمت هجدهم

 

🌹

هو سمیع

.

#قسمت_هجدهم

.

رفتم آشپزخونه پیش آرزو

- چرا بیدارم نکردی

- دلم نیومد

-حداقل می گفتی بیدار شم صاف بخوابم همه ی بدنم درد گرفته

- خودمم خواب بودم با صدای اومدن سعید بیدار شدم

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی، قسمت هفدهم

 

🌹
هو سمیع
.
#قسمت_هفدهم
.
رفتم خونه ولی نمی تونستم بی کار بشینم
وسایلم رو برداشتم رفتم سمت خانه بهداشت 
کلیدش دست سعید بود که مخفیانه از روی طاقچه خونه شون برداشتم

۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی،عذر خواهی

از همگی بابت این تاخیر چند روزه در قرار دادن رمان پوزش می طلبم

متاسفانه در یک حادثه چند روزیه که گوشیم رو از دست دادم و اطلاعاتم روی گوشی بود😭

 

ولی خوشبختانه این فضای مجازی با تمام بدی هاش یه خوبی داره اونم ذخیره ی اطلاعاته البته اطلاعات نه چندان مهم😑

 

ولی خوب تا دسترسی من به یه گوشی دیگه غیر گوشی نازنینم باید حداقل تا پایان روز دوشنبه صبر کنید😥

 

از تمامی دوستای خوب و همراهای همیشگی و انرژی مثبت بده ها عذر می خوام😔

خیلی دوستون داریمااااااااااااا😍😊🙊💗💞💓

۶ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی، قسمت شانزدهم

🌹

هو سمیع

.

#قسمت_شانزدهم

.

از آرزو که جویای اوضاع شدم فهمیدم سعید از مریدهای مولوی است و مولوی سفارش کرده بوده من رو بیاره به عنوان دوست خونشون تا چند روزی با ریش سفید ها در مورد پزشک خانه ی بهداشت صحبت کنه

با کار مولوی اینجور به نظر می رسید که تنها خانواده ی مورد اعتماد در روستا واسه من فقط این زوج جوون اند

۳ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی، قسمت پانزدهم


🌹

هو سمیع

.

#قسمت_پانزدهم

.

خونشون یه خونه ی نقلی بود که خود پسر ساخته بودش طرح ساختاری خوبی داشت و خیلی با سلیقه اما ساده چیده شده بود

اولین چیزی که نظرم رو جلب کرد دیدن عکس آقا و اما تو سالن پذیراییش بود که تا از در وارد می شدی تو چشم می اومد و دومین چیز جالب چفیه هایی بود که توی طاقچه ها پهن شده بود

۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی، قسمت چهاردهم


🌹

هو سمیع

.

#قسمت_چهاردهم

.

با تمام این وجود من خوشحال بودم

یکی از چمدون ها و کارتن رو روی موتور بست و اون یه چمدون دیگه رو هم من می تونستم بلندش کنم ساعت چهار بود که رسیدم داخل روستا جلوی در خانه بهداشت

ساختمون خوبی بود

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی، قسمت سیزدهم

🌹

هو سمیع

.

#قسمت_سیزدهم

.

عادت داشتم همیشه شام سبک بخورم در حد نون و پنیر و مخلفات

تو منوی شام غیر غذای پختنی چیزی پیدا نکردم اما تو منوی صبحانه املت بود

گارسن رو صدا زدم و خواهش کردم یه املت برام بیارن

مخالفتی نکرد و من که منتظر بودم مخالفت کنه خیالم راحت شد

املت خوشمزه ای بود اونم با نون سنگک تازه 

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️