قلم سرا

خط خطی های راحیل بانو

غیرت حیدری یعنی این.....



تو اون اوضاع جنگ تو روزای اول ورود بعثی ها به خرمشهر جنازه ی یک دختر می افته دست دشمن و بعثی ها جنازه را به یک تیرک می بنند که بلند بوده و دقیقا مقابل چشمای جونای رزمنده

تکاور های نیروهای زمینی ارتش این بی حرمتی را به جنازه ی ناموسشون تاب نیاوردند

سه نفر برا آوردن جنازه شهید می شوند

این یعنی غیرت

این یعنی غیرت حیدری که یه جوون دیگه از جنس زمان ما برای محافظت از ناموسش جلو چشمای ما پرپر شد

واین یعنی بی غیرتی محض که ما قدر خونشون را ندونیم

این یعنی بی غیرتی که ما بی توجه به اطرافمون زندگی کنیم

این یعنی بی غیرتی که پول بگیریم و تو فتنه ی اجنبی شرکت کنیم یا این که چشممون را ببندیم و با اونا همراه بشیم تا هنین جوونای از گل زیبا تری که برای ما جان خوپشون را به خطر می اندازند را تو هنگام پاسداری از راه ولایت بزنیم و بکشیم و مجروح کنیم چرا که دارند درست عمل می کنند 

و این نهایت بی غیرتی است که فرزندان شهدای عزیزمان را ، جانبازان گرامیمان را ،رزمندگان خوش غیرتمان را و حتی خودشان را مورد آماج حرف هایی دل آزار و تهمت هایی ناروا قرار دهیم ،این نهایت بی غیرتی است

فاطمه سلیمی   متخلص به آوا 

۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

حال و هوای این روز ها


این روز ها از گوشه کنار شهر و در اخبار می شنویم تهدیداتی را بزرگ تر از دهان یاوگویانه ی تهدید کننده ی آن

آین روز ها شاید صداهای بمب گذاری در گوش ما می پیچد شاید از ترس

این روز ها شاید باید بیشتر قدر سربازان گمنام را بدانیم

شاید تا دیروز می گفتیم چرا مدافعان حرم

چرا ما باید در سرزمینی دیگر بجنگیم

شاید هزاران سوال و حرف باشد کنار گوشه کنار ذهن ما

شاید این از زمان فتنه شروع شده باشد که می گفتند 

نه غزه نه لبنان جانم فدای آیران

اما حالا کمی بیشتر بیندیشیم

اگر الان تهدیداتی می شنویم و اقداماتی ناکام ، اگر قرار بود سربازان جان بر کف ایرانی در سوریه نمی جنگیدند،مگر چقدر ثوری ها می توانستند مقاومت کنند؟؟؟

اگر آن ها آنجا نمی جنگیدندالان در مرز ها ما می جنگیدند و تنها در حد یک تهدید نبود بلکه الان صدای انفجار در کوچه خیابان ها شنیده می شد و امنیت ما چندان مناسب نبود

شاید اگر اینقدر جان برکف برای امنیت ما نمی جنگیدند شاید این چند عملیات تروریستی با چنان تجهیزاتی ، خنثی نمی شد

شاید این همه شهید نام کوچه و خیابان  را مزیین نمی کردند

شاید این همه کودک خرد دست نوازش بابا را هنوز حس می کردند

شاید هنوز این کودکان صدای داستان خواندن بابا را در کنار تخت می شنیدند

شاید هنوز بوسه ی گرم و شیرین بابا را می چشیدند

شاید هنوز با هر صدای دری از جا می پریدند تا به محض ورود خود را در آغوش خسته اما گرم پدر بیندازد

شاید هنوز چشم زن جوان به اشک نمی نشست که همسرم......

شاید هنوز  زنی که تازه لباس عروس به تن کرده ، لباس عزا به تن نمی کرد

شهدا شرمنده....

سربازان گم نام امام زمان شرمنده....

شرمنده که به جای تشکر از شما با زبان هایمان تیر های زهر آگین نشانه رفتیم به قلبتان

شرمنده ..

سر افکنده آیم.....

اگر جنگ به لب مرز ها برسد گمان نکنم ما کسی باشیم که به جنگ برویم

اما شاپرک های قلب من هر روز و هر ساعت به سمت شما می آید

و هر ساعت دلم می خواهد در کنار شما بجنگم 

اما شرمنده ام ، شرمنده ام از این که این قدر ناقابل و ناتوانم که کمکی نمی توانم بکنم جز آن که دست های کوچکم را برای دعا ،  برای سلامتی  شما بلند کنم

نویسنده: فاطمه سلیمی متخلص به آوا 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

دومین دیدار



هر لحظه را هزار دل به ثبت آمد

هر لحظه چشم ها به وجد آمد

تا دیده بیند آن رخ ماهت

 هر در هزار بار به جستو جو آمد

دوباره آمدی این بار از دری دیگر

ومن به شوق دیدنت دوباره آمدم با سر

شدم چو یک گلبرگ یاس بی وزن

پریدم و زود رسیدم به یک صف اول

نشسته بر دوزانو و چشم ها به رخت

که شکر خدا دوباره دیدمش آخر

زدیدنت به دلم شور می دوید

ز خنده ات به رخم قطره ها غلتید

تو در میان همه حافظان تنت 

خودت محافظ صد ها نفرشده ای

برای تو صد ها نفر فدا شوند

جدا ز دین و مذهب و آیین و هر رسمی

این بار دوم است که به شوق تماشایت

با سر به جای پا به طوافت دویده ام

بیشتر دیدمت اما نشد دلم راضی

چه کسی شده از دیدنت تا به حالا سیر


نویسنده: فاطمه سلیمی متخلص به آوا 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در انتظار تو


در انتظارت همه ایستاده ایم به پا 

تو از کدام سو به جمع ما آیی؟؟

همه به پا و همه چشم ها به در 

که روی ماه تو ، یک لحظه چشم تر

همه در انتظار تو در قیام و تو خندان

ز خنده ات شکر آید همه جانان

قدم نهادی زمین و آمدی داخل

ببین چه شور و صدا پر شود جهان مرا

به دست و دل خند تو فدا کنم جانم

دو چشم و دیده ما را صفا دهی جانم

زمان اندکی بود آن لحظه ی دیدار

ولی ببین که مرا روزها ست شوق آن پرواز

دلم به دیدن رویت پرد از این دیوار 

چی می شود اگر این بار

بینمت تو دست در دست او داری

خدا بود این آخرین خواستار

شنو تو این آخرین آوا

رسان فرج را و لحظه ی دیدار


نویسنده: فاطمه سلیمی متخلص به آوا

متأثر از مطلب قبلی (نماز خاطره انگیز)

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️
تفاوت مرام ما و مرام خدا

تفاوت مرام ما و مرام خدا

روند کار ما همیشه چنین است و چنین خواهد بود

بهترین ها را خودمان رقم زده ایم و بد ترین ها را خدا

بهترین و شاد ترین لحظه ها را خودمان می سازیم برای همین آن را در کنار دوستانمان سپری می کنیم

و غم ناک ترین لحظه ها را او سر راه ما قرار داده پس حق به جانب به او گله می کنیم

این است ذات آدمی ...

آدمی که از جایگاه خود در جهان غافل است کسی مثل من و خیلی های دیگر

و خدا چه مهربان و صبور است که تحمل می کند سخنان دلخراش ما را به هنگام عصبانیت

و چه زیبا آرام می کند دل های کوچکمان را به نور الهی اش

و چه زود از یاد می بریم همه را و همه را

چقدر غفلت،چقدر؟؟

گاهی خود را جای خدا می گذارم ... اگر کسی با من اینقدر طلبکارانه سخن می گفت آیا چنین رفتار می کردم؟؟؟

نه حتی لحظه ای برنمی تافتم سخنان زهر آگین را چرا که او نادان غافل است و من می دانم که او چه می خواهد و چه چیز به صلاحش است

خدایا ازاین رفتار خود که سال هاست هم نشین من است و سال های دیگری نیز دامن گیر من است معذرت می خواهم

تو همچنان صبور و با عطوفت مرا در آغوش گرم ربوبیتت بگیر که من فقیرم و تو غنی ،من نادانم و تو آگاه،من ناتوانم و تو توانا،من ضعیفم و تو قوی،پس در شنزار ها و سراشیبی های تند زندگی دستم را بگیر تا با تکیه بر دست قدرت و مهر تو قدم بر دارم استوار و محکم 

و تنها تو سکینه ی قلبم باش ای مهربان ترین مهربانان

نویسنده : فاطمه سلیمی متخلص به آوا 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

پدر علیرضا


پدر علیرضا جانش را داد تا در نیروگاه بسته نشود

عزیز ترین چیزش را داد تا عزیزترین دستاوردش برای علیرضا بماند

اما اکنون علیرضا نه پدر دارد و نه دستاورد پدر را

ارثیه ی او که پدرش برایش نهاده بود کجاست؟؟

پدر علیرضا نیست و اکنون نیروگاه او هم بسته است

علیرضا ، نمی دانم مارا چه شد که با وجود دیدن بد قولی های شیطان بزرگ باز هم کورکورانه به آن اعتماد کردیم و دست آورد پدرت و دوستانش را زیر خروار ها خاک نه ، زیر خروار ها بتن دفن کردیم

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱
راحیل بانو🤷‍♀️
سلام شهدا.....

سلام شهدا.....


سلام شهدا

می خواهم درد دل کن

شنونده ای هست؟

گاهی می گویم خدارا شکر که پدر من شهید نشد!

شرمنده شهدا

اما واقعا خدارا شکر که پدرم شهید نشد

ای کاش جبهه هم نمی رفت 

ای کاش از خاک و وطنش هم دفاع نمی کرد

ای کاش درسش را به خاطر ناموس هم وطنانش رها نمی کرد 

گوش می دهی؟؟

هنوز هم شهید می آورند......

برادر چرا باز هم از این سرزمین دفاع می کنی؟؟؟

مگر چه لطفی دارد این سرزمین و مردم ؟؟

جز بی پدر کردن فرزندت و منت گذاردن بر سرش به جای دست نوازش ،چه حسنی دارد

آری خوب درکم می کنی....

دلم پر است 

بغض دارد خفه ام می کند

برادر دیگر تو نرو

نگذار نیش و کنایه ی عده ای از این مردم ، دل نازک دخترت را برنجاند

نگذار دخترت چون من در تنهایی اش بگرید ،نگذار.....

شاید بگویی کشور اگر جوان ندهد ، جان ندهد ، برپا نمی ماند

باز هم می گویم نرو 

مگر نمی شنوی آوای این حرف سوزان که به طفل های زیبای هم قطارانت می زنند....

مگر نمی شنوی که می گویند با پول ما زندگی می کنید؟؟؟با پول ما خوش می گذرانید؟؟؟از صدقه سر ما زنده اید و معاش دارید؟؟؟

مگر نمی شنوی؟؟؟؟

یکی نیست بگوید  شما از صدقه سر قطره قطره خون شهیدان ،از صدقه سر قطره های خون پدر من،پاره ی تن من،نوازش کننده موهایم...زنده اید.یکی نیست بگوید زندگی شما پدر مرا از من گرفت.کسی که روز ها در آغوش او آرام می گرفتم و شب ها به حکم وجودش خواب و رویا می دیدم

صبح ها به انگیزه ی بوسه و قربان صدقه اش برمی خاستم و عصر به امید پریدن در آغوشش و بوسیدنش با هر صدای دری می پریدم

همان کسی که به خاطر خنداندش دنیا را در می نوردیدم و زلزله ای می ساختم که غم هایش را مدفون کند

من یک دخترم ، برادر احساس دخترانه ی پری کوچک خانه ات را درک می کنم

چه شیرین است وقتی که شانه به دست سراق پدرم می روم بر روی پایش می نشینم و از اومی خواهم نوازشم کند حتی بیشتر و بیشتر .می نشینم مقابلش شانه را به دستش می دهم که  مو هایم را شانه کند. با این که مثل مادرم نمی تواند اما به همان اندازه شیرین است ولی متفاوت

موهایم درد می گیرد اما باز دوست دارم شانه کند .هیچ کس این حس را درک نمی کند.

همه می گویند لوسم ،همه می گویند بابایی ام.اما هیچ کسی درست نمی گوید.پدر و مادرم را در کنار هم و برای هم و برای خودم دوست دارم.هیچ کدام حسن دیگری را ندارد و هیچ کدام به تنهایی پاسخ دهنده به  تمام احساس من نیست 

برادر چگونه دخترت را رها می کنی با این همه احساس که در تو می جوید؟چه گونه دخترت را فدای مردمی می کنی که می گویند تو خنگی به زور سهمیه دانشگاهی.تورا درک نمی کنم

پسرت چه می شود؟

او که همیشه تورا اسوه ی خود می داند چگونه بی تو این دنیا را سر کند

او که یاد گرفته مقاوم باشد و خم به ابرو نیاورد و مشکلات را در خود انبار کند که خواهر و مادرش در آرامش باشند چگونه این همه حرف را تحمل کند.

چگونه مردم غرورش را له می کنند و هدف آماج سخن های بی پایه می کنند می بینی

چون پسر است احساس ندارد؟؟؟ که گفته

پسر ها منبع شور و شعف و احساس اند،اما غرورشان مانع از ابراز است

می خواهی چند بار تا به حال دیده باشم که برادرم بدور از چشم من اشک ریخته و اشک ریخته با آن که پدرم هست.اما پسر توچی؟؟

خواهر ها خوب می فهمند برادر را،شیشه ی عمر و حیات را..

پسر ها احساس دارند.چقدر دلنشین است وقتی پدر بوسه بر پیشانی اش می زند

و چقدر زیباست ابهتش در وقت سکوت و چقدر زیباست خشوعش در مقابل او و چه پر حیا و نجابت است نگاهش که زمین را به آسمان می دوزد و خیره نمی شود به چشم پدر

چه زیباست احساس پاکش

چه زیباست غرور و غیرتش برای ما، خواهر و مادرش

غیرتش را فراوان دوست دارم.

سخت ترین لحظه های عمرم وقت هایی بود که می گفتند انقلاب چه به درد ما خورد شاه که بود خوش بودیم.ما که انقلاب را نخواستیم خودتان خواستید پس بکشید و بچشید

-اگر سهمیه ات نبود مگر دانشگاه دولتی پزشکی قبول می شدی نه ؟؟؟

ودانشگاهی که هستم به اسم شاهد به کام غیر شاهد  .تنها سی در صد و حتی کمتر بچه های شاهد در دانشگاه می بینی بقیه غیر شاهد

جالب این جاست که انجمن همایش من سهمیه ای نیستم می گیرد و پس از پخش کلیپ  می گویند خجالت می کشیم بگویم دانشگاه شاهد درس می خوانیم.

و خدا می داند و گوشه ای هم ما می دانیم که پشت ظاهری که به خاطر ورود به دانشگاه ساخته اند چه کار ها که نمی کنند.

چه سخت است لحظه ای،که مورد اتهام قرار می دهند پدرم را که تو مکه رفته ای کربلا رفته ای ، چند خانه و ملک خریده ای با پول بنیاد با پول ما

وخدا می داند که هیچ یک صحت ندارد

هر دو روز یک بار دولت طرحی اعلام می کندو عمرا اگر یکی را جامه ی عمل بپوشاند

وفقط ما می مانیم و نام طرحی که بر پیشانی ما حک می شود

خدا می داند که ما در یک خانه با دو اتاق ، پنج نفره زندگی می کنیم

خدا را شکر که پدرم شهید نشد که اگر اینگونه بود این گرگ های در لباس مردم مارا دریده بودند

خدا را شکر که پدرم بدون کمک بنیاد سر کار می رود و عرق می ریزد ، کار می کند و لقمه نانی حلال به سر سفره ی  ساده اما با صفای ما می اورد

خدا را شکر

برادر من همه را شنیدی؟؟؟

بد تر از این هم می شود....

همه ی حرف های مرا نشنیده بگیر

همه را گوش کن و فراموش کن..

چرا که تو تنها برگزیده ی خدا برای معامله ای شیرین هستی...

جان در برابر رضایت خدا....انصافا معامله ی پر سود و بدون زیانی است...

منت های مردم بر سر کودکان دل بندت را فرا موش کن

همان دختری که حاضر نبودی اشکش را ببینی فراموش کن

همان پسری که برای باباگفتنش کل دنیا را در نوردیدی فراموش کن

برو ... معامله ات بزرگ است و طرف مقابلت قدر است

مطمئنا او روزی به جای تمام اشک کودکانت جواب حرف های مردم را می دهد

او آنقدر مهربان است که تمام عالم را دست می کند برای نوازش کودکان تو

برو برادر شاید مردمی باشند که کمی هم شبیه مردم خارج از این مرز ها به قهرمانانشان اهمیت دهند

در آنجا آن ها که می جنگیدند با افتخار سر بر می اورند و دیگران انها را تکریم می کنند

اما این جا چه ؟؟؟ به ما به چشم بدهکارانی می نگرند؟ کسی نیست بگوید سهمیه می خواهی؟؟ پدرت را بفرست جنگ،کشته شود ،معلول شود،شیمیایی شود که با هر نفس بمیرد و زنده شود ، سهمیه بگیرد و توراحت به دانشگاه خود برس.ایا می توانی؟؟

اگر نه پس چرا فکر می کنی ما پدر نمی خواهیم.

چرا فکر می کنی وقتی اب شدن پدرم را جلوی چشمم می بینم دلم سنگ آست  و قلبم آتش نمی گیرد.

اگر خوب نگاه کنی می بینی با هر نفس جانباز شیمیایی تمام خانواده نگران بر نگشتن نفس سرد اویند

چرا فکر می کنی زندگی با یک جانباز اعصاب و روان آسان است که برای جلو گیری از خفه کردن بچه هایش شب هنگام در اتاق محبوسش می کنند

برادر برو ..

و روزی واسطه ی معامله ی ما هم باش

شهدا شرمنده...

شرمنده از این که از شما جز نامی برای کوچه ها و خیابان ها چیزی یادمان نیست

شرمنده از این که دست نشدیم برای نوازش فرزندان تو و سیلی شدیم برگونه ی از گل نازک تر او

شرمنده از آنکه، حمایت می کنیم از دشمنی که به خاطرما در مقابلش جان بر کف شدی

وشرمنده از تنها گذاشتن مقتدایت که حاضر بودی جانت را بدهی و اهانتی و گزندی به او نرسد

شرمنده از پاره کردن عکس امام،شرمنده از هلهله های عاشورا،شرمنده از دست دادن باشیطان بزرگ،شرمنده از اجازه دادن به دشمن برای نفوذ درکشور

همان کشوری که با خونت پاسداری اش کردی

از ما توقعی جز منت گذاردن و طلبکار بودن و پایمال کردن خونت و تنها زدن اسمت بر کوچه ها نداشته باش

توقعی جز نادیده گرفتن کودکانت و نابود کردن احساسشان ، جز له کردن غرور شان وجز گوشه نشین کردنشان نداشته باش.

ما این گونه ایم.کم و کاستی های خود را به پای تو و خانواده ات می گذاریم نا راحت نشو

عقب ماندگی های دوران پهلوی را به پای تو و امثال تو می گذاریم،نگران نشو

حرف های تحریف شده ی امام را که خود ساخته ایم به نفع خودمان ، از زبان تو بیان می کنیم.حساس نشو

کشیدن شیطان در آغوش راهم به خاطر تو و راه امام است که تحمل می کنیم و گرنه شیطانی در کار نیست دیگر نباید گفت مرگ بر آمریکا.اگر سی سال به خآطر جنایات کشوری شعار مرگ بر ان را سر دهیم که ان کشور با ما دوست نمی شود 

اگر اسرائیل غاصب را رسما کشور اسرائیل خطاب نکنیم که سنگ روی سنگ بند نمی شود

شما اشتباه می کردید که اسرائیل را نادیده می گرفتید و به خاطر ان همه کشتار کودکان بی گناه منفور می دانستید

مگر نمی دانی که آن ها حامی صلح اند وانقلاب سبز برای اصلاح اشتباه شما به پا کردند

انرژی هسته ای برای ما زهر است شاید که دارو های بیمارانی درمانده را بسازیم و شاید  برای اسایش مردم قدمی برداریم

مگر نمی دانی تو تمام عمر در اشتباه بودی نه انان که رهبر را نادیده می گیرند و نه آنان که موجب سر آزیر  شدن اشک رهبر  می شوند

تو همه ی عمر حتی لحظه ی جان دادن اشتباه کردی ...

اشتباه کردی که رفتی و گذاشتی گرگ هایی در منسب هایی که نباید قرار گیرند

ان ها که شروع ارتباط با دشمنان من و تو را با هم و با دشمن پاسکاری می کنند و فریاد می زنند به خاطر ما چنین می کنند.مگر ما چه نیازی به انها داریم؟ و انان اند که به عمد ملت مآرا ضعیف جلوه می دهند

برور و خدارا شکر کن که هم رزمانت را به خاطر نقض حقوق بشر از کشور اخراج نکرده اند

دلم می سوزد به خاطر خودم ،تو، پدرم

پدرم امدادگر،راننده ی آمبولانس،خمپاره انداز و خلاصه همه کاره بوده 

در سیزده سالگی با فوت پدرش خرج خود را به عهده میی گیرد و کمک برادران را قبول نمی کند

در عنفوان جوانی صلاح را به قلم ترجیح می دهدو سختی به جان می خرد

دوستانش یکی یکی در آغوشش جان می دهند

خودش هیچ گاه خاطراتش را نمی گوید همه تلخ اند

انقدر تلخ که به خاطر ترکش های تلخش چند سال ویلچر نشین می شود

چند سال میله ی آهنین در پایش جا خوش کرده بوده

چند وقت چشمانش غیر تاریکی نمی دیده

چند روز زیر تانک در باتلاق اسیر بوده و چه بگویم از ان چه تو بهتر از من می دانی

برادر حرف هایم را فراموش کن

برو و نه به خاطر من به خاطر خدا و تنها امام حاظر و تنها نائب بر حقش  برو

برو و خدا به همراهت

دلم برایت تنگ می شود بیشتر از انچه فکر کنی

اما که گفته که شهیدان مرده اند

تو همه می بینی و می دانی بیش تر از من

شهدا دوستتان دارم

شهدا شرمنده.........


نویسنده : فاطمه سلیمی متخلص به آوا

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️
خدایا تنهایم تنها تر از تو نه ولی تنهایم....

خدایا تنهایم تنها تر از تو نه ولی تنهایم....


می خواهم بنویسم اما نه در غبار اشک و آه و نه در حصار کلمات و وزن و آهنگ

چرا هیچگاه غم بی پرده و بدون واسطه گفته نمی شود

چرا؟؟؟؟....

دلم گرفته است.در عین آن که اطرافم پر است دلم تنهاست،خدایا تو هم مرا تنها گذارده ای؟؟؟

نه.... باور نمی کنم....باور نمی کنم مرا رها کرده باشی ... تو خود گفته ای حتی گمراهان و گناهکاران را تنها نمی گذاری ... پس هنوز در کنار من هستی.

کاش می شد تنها در کنارم نباشی... کاش می شد وجودم را پر کنی از آرامشت ... کاش می شد روحم را تجلی بخشی به نور وجودت و سیقل مهرت...

خدایا تنهایم ، تنها تر از تو نه ولی تنهایم. کاش می شد کسی دستم را بگیرد و به آغوش کشد روحم را ، اما نه کسی از جنس خاک و آب و نه از این دنیای فانی بی وفا ، که زیاد است کسانی که مرا به آغوش می کشند و بوسه باران می کنند صورتم را اما نه از روی مهر که بر حسب عادت .

اما نه سه کس هستند مادرم، خواهرم،برادرم ...اما کفایت نمی کنند تنهایی ام را .

به کدام می توانم بگویم غم درونم را ، کجا می توانم فریاد زنم بغض گلویم را ، نوازش هیچ کدام آرامم نمی کند . خدایا تو باش کسی که دستم را میگیرد و آرامم می کند .

خدایا محتاجم،محتاج محبت تو...

خدایا کجایی؟؟؟؟؟؟

خدایا دلم آغوش می خواهد،آغوشی هست که مرا در برگیرد و در خود حل کند تا وجودم یکپارچه او شود؟؟؟؟؟

خدایا خسته ام از این دنیا، جایی که دم به دم در کوره ای از غم و اندوه عذابم می دهد.گفته اند الماس اکر چه الماس شد اما دها هزار سال در فشار و گرما به سر برد.اما خدا ، آیا این کوره ی سختی ها و عذاب ها مرا الماس می کند یا تنها ذغال سنگی سیاه و یا نفتی بدبو؟؟

آیا تو هم در تنهایی ام شریک می شوی تا راهنمایی ام کنی به سوی الماس شدن؟؟؟

بیزارم ..... بیزارم از انسان هایی که تنفر به من می آموزند با آنکه هیچگاه حتی به دشمن خود نفرت نورزیدم .

بیزارم از کسانی که مهر را در قلبم می فشارند تا خفه شود ، در حالی که جز مهر به دشمنانم چیزی ندادم .

بیزارم از دروغگو ها آن ها که فکر می کنند دیگران ساده لوح اند و ذات پلیدشان را در پس چشمان کریهشان کسی نمی بیند.

بیزارم از کسانی که مرا در هم می شکنند تا آنچه خود می خواهند بسازنند ، در حالی که من آنم که خودم می خواهم باشم .

بیزارم از کسانی که پا می نهند بر احساساتم که تنها چیزی است که به پاکی اش ایمان دارم و لگد می کنند عشقی که خدا در سینه ی انسان نهاد و معرفتی که خدا در گنجینه ی قلبش پنهان کرد.

بیزارم از کسانی که قلب عزیزانم را به درد می آورند.

چقدر تنفر .... 

خدایا متنفرم از تنفر ، احساسی که شیطان نه ، بشر آفرید.

احساسی که نه خوشایند است و نه شایسته ... کاش اشتباه باشد...

خدایا می دانی نه کینه توزم نه حسودم و نه بخیل ، نه بدبینم و نه بی احساس .اما خسته ام از دنیایی که جز مهر و وفا در آن باشد .

خدایا دیگر کلمات دست و پاگیرم شده است.

کاش از همه ی این کلمات رها می شدم.

چرا ما نگاه  هم را نمی فهمیم .

کاش آنقدر تو را نزدیک حس می کردم که حتی در این بغض اشک آلود دیگر نمی گفتم صدای قلبم گویای تمام حرف هایم می شد و دست های نوازشت را بر سرم و گرمای حمایتت را حس می کردم.

قلبم منظم می زند ، فشار خونم مناسب است و رگی گرفته نیست ، اما قلب روحم شکسته است ،نامنظم می زند،فشار خونم بالا است و رگهایش گرفته است .چیزی دیگر تاسکته نمانده است . تو درمانگرش باش ، وقتی دیگر برایش نمانده است.

خدایا دلم آغوش می خواهد.... آغوشی هست.....؟؟؟؟

نویسنده : فاطمه سلیمی متخلص به آوا 

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️
آوای نای

آوای نای


دلا تا کی در این دنیا گرفتار تب و تابی

وتا کی گیر این دنیای تو خالی

چرا این قدر درفکر  شهرت و مالی 

و تا کی در گذار این مراسم های بیماری

بگو تاکی به دنبال سخن های عوامانه

 و تاکی در حصار این حوس های خرامانی

بگو کی خسته می گردی از این رفتار  دور از عقل 

و کی آسوده می گردی ز بار این گنه هایت

دلا کی همسفر گردی به راه و رسم این عشاق

بگو کی می روی میدان به رسم عاشق لیلی

بگو کی می شوی چون شیر 

کنی خاک هر چه نامرداست  در این دنیای نامردی

بگو کی می شوی عباس برای خواهر عباس

بگو کی میروی میدان برای کشتن دشمن

ببین آن قتله گه آن خیمه ی زینب 

ببین پیراهن خونین،ببین شیرخواره اش اصغر

ببین یک کربلا دیگری آمد پدید،ای دل به پاخیز

همه یاران زهرا رهسپارند ، دل به پاخیز 

ببین عشاق مولا گرد هم  آیند

ببین عباس رفته است از دنیا،شهید است

ولی طفلش همی در اشک و آه است

ببین راه به خون گریاندنش را 

چگونه خون کنند کوچک دلش را

ببین مردم که باپول هم ارز کردند

دو دست و دیده ی عباس مارا

ببین خون گریه ی همدرد جانش

که در اوج جوانی بیوه گشته است

دلا برکن زاین دنیای نامرد

که خون همرهان عشق، پول است

گمان مردمش پول و غذا پول و زمان پول است

دلا برکن از این مردم که قدر خون پاک عاشق زینب نمی فهمند

دلا برکن ازاین قومی که تنها  پیکر عباس را هم نمی فهمد

و می رانند تن بی جان او از قبر خالی 

و تنها تر کنند آن کودک در اشک تنها مانده اش را

و می گیرند ز او حتی همان خونین تن بابا

دلا برکن که این جا راه و رسم دل° بر افتادست

ودیگر هیچ کس رسم مردان را نمی داند

کسی دیگر نوازش را نمی داند

تبسم های مردانه نمی داند

کسی حتی حرم ها را نمی فهمد

کسی دیگر لبان خشک عباس را نمی فهمد 

صدای حنجر اصغر نمی داند

دو دست غرق خون عباس را نمی بیند

کسی دیگر همان سیمای اکبر را نمی بیند

تن رنجور سجادش نمی بیند

دل لرزان آن دخت سه ساله رفته از یاد 

دلا زین جا برو این جا کسی آوای نای تو نمی فهمد


نویسنده : فاطمه سلیمی    متخلص به آوا 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️
رسم خدایی

رسم خدایی


خواستم تنها بمانم

تنها شدم اینک وتوهستی پیشم

شاید این رسم خدایی است 

که تنها نگذارد بنده

چقدر رسم قشنگی است ، خدا ممنونم

دلم اینک آتش

ذهن مملو از اهداف بلند

ودر این تاریکی

راه گم کرده منم

و تو فریاد برس بنده ی خردت

که همه دست تمنا است به سویت

برسان نور ز سر چشمه ی جود

برهان دست گرفتار غرور

بنما ره به سر آغاز جمال

که تویی راهنمای ملک و حور

بنما ره که رسم منزل تو

بگشا ره که پر از دام و تل است

ومن این جا نگذاری تنها

که مراد از ره و راهم همه توست

که اگر حاجت و راه است ، 

همه  مفهوم تویی تو

که اگر راه وصال است

تویی یار و تویی جام و تویی جانم

که اگر مقصد و مقصود بود

همه بر وفق مراد تو خدای من بی رنگ و ثبات است،خدا

بده یک ذره ثباتم که ز این خط صراط

نروم برون و مانم به ثبات

برسان من به همه مقصدو معبود که من محتاجم

برسان من به وصالت که ز دوری رخت بیمارم

نکند دور کنی ان نگهت از رویم

که بسوزد همه آفاق به آه دل بی تاب نگاهت

مرو از قلب من اینک هرگز

که زنور همه ذاتت دلم اینک زنده است

و به پاس تو همه می تپد اینک

که بگوید با شرم

که خدا با همه ی کوله  و بار گنهم 

دوستم داری تو؟؟

چه سوالی مگر آن ایزد رحمان 

می شود مهر و محبت ز یادش برود

ای خدا دوستت دارم ، می گویم باز

همه ی جان وجهان بشنود اکنون

که خدا دوستت دارم نرو از پیش من هرگز


نویسنده : فاطمه سلیمی     متخلص به آوا 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️