🌹
هو الحی
.
#قسمت_بیست_و_هشتم
.
کارن حرف ها رو یا فارسی می زد یا هندی
و نمی گذاشت من یا اون ها بفهمیم حقیقت چیه
فقط این بازی رو خود کارن می دونست تا اینکه من و گیتا رفتیم یکم باهم وقت بگذرونیم
گیتا تعریف کرد که اون روز که فیلم می گرفته من رو به عنوان عروسشون معرفی کرده و این بار که رفته بوده گفته ما نامزد کردیم و باید برای خواستگاری بیاند
و اداب و رسوم ما رو گفته بود
🌹
هو الحی
.
#قسمت_بیست_و_سوم
.
پیرمرد کلی تا صبح باهاش حرف زده بود
از رفتارش با من تا نماز نخوندنش
کارن هم تمام حقیقت ماجرا رو برای پیرمرد گفته بود
بعدها فهمیدم پیر مرد که قبلا روحانی بوده یه سری کتاب برای کارن معرفی کرده بوده و گفته بوده اگه من رو می خواد اون کتاب هارو بخونه بعد ببینه قلبش چی می گه و بهش عمل کنه