قلم سرا

خط خطی های راحیل بانو

رنگ های اسمان ، قسمت دهم

 

🌹

هو الحی

.

#قسمت_دهم

.

کارن چند قدم عقب عقب رفت و بعد رفت

- دنی: زینب من عذر می خوام

نمی دونستم اون چی تو فکرشه فکر می کردم.. .

- دنی لازم نیست ..مهم نیست اصلا

 

سکوت شد

تو سکوت اشک من در اومد 

از کنار بچه ها بلند شدم

- سارا: کجا می ری

- خونه ببخشید نمی تونم بمونم

هر روز بیشتر ساکت می شدم

اون شرط بندی کار خودش رو کرده بود و من از فعالیت های دانشگاه کشیدم بیرون

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

رنگ های اسمان ، قسمت نهم

 

🌹

هو الحی

.

#قسمت_نهم

.

یک هفته هنوز نشده بود

مجوز اسپری فلفل نداشتم اما اسپری خوشبو کننده که می تونستم ببرم با خودم

 

دوباره پسره مزاحم شد این دفعه به محض چرت و پرت گویی هاش دست بردم تو کیف و اسپری رو در اوردم زدم تو چشماشو فرار کردم

حالا نه می تونست ازم شاکی کنه نه چیزی

انتقام اخراج یک هفته ای بچه ها رو هم گرفته بودم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

رنگ های اسمان ، قسمت هشتم

 

🌹

هو الحی

.

#قسمت_هشتم

.

 

- دنی: داداش مگه نمی گم فرار کن

- می دونید که از سه تا خواسته ام دوتاش مونده

- ایرادی نداره این هدیه از طرف مادرمه و من هم بر نمی گردونمش

- باشه خواسته ی دومم اینه

اون حوض وسط حیاط رو می بینی

-اره

- با لباس بپر توش!

- اون موقع این هدیه رو قبول می کنی؟

-بله!

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

رنگ های اسمان ، قسمت هفتم

 

🌹

 هو الحی

.

#قسمت_هفتم

.

- دنی:زینب واقعیتش می رم سر اصل مطلب

- خب

- یکی از پسرای توی جشن تولدت ازت خوشش اومده

- خب که چی

- یه ذره احساس و ذوق دخترونه داشته باش

- می دونی که تو این چیزا ندارم

- حداقل تظاهر کن

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

رنگ های اسمان ، قسمت ششم

 

🌹

هو الحی

.

#قسمت_ششم

. - خب زینب شمع ها رو فوت کن

فقط ارزو کن یکم استادا اخلاق پیدا کنن

 

همه زدن زیر خنده - اشلی :اخلاق نمی خواند،به هممون بیست بدن با بی اعصابیشونم می سازیم

شمع هارو که فوت کردم ،جیم و سارا کیک رو بردن که تقسیم کنند

دنی کادوش رو برداشت و رفت روی صندلی

- توجه توجه این کادو منه نگید خسیس بودم کادو ندادم،بیا زینب ... بازش کن

گوشه کاغذ کادو رو باز کردم چشمام چهار تا شد

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

رنگ های اسمان ، قسمت پنجم

 

🌹

هو الحی

.

#قسمت_پنجم

.

برنامه اکیپ ما به اردوهای دانشگاه و کوه پیمایی ها هم کشیده شد

اما مگه اسفند چند هفته است

تعطیلات اومد و بچه ها رفتند کشور هاشون

هر شب تو گروه حرف می زدند تا این که اخرای عید بود فهمیدم جیم از سارا خواستگاری کرده و نامزد کرده اند اونجا بود که فهمیدم جیم هم مسلمون بوده اما زیاد مقید نبوده ولی به سارا قول داده بود که بهتر بشه

و چقدر هممون خوشحال شدیم واسشون

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

رنگ های اسمان ، قسمت چهارم

 

🌹

هو الحی

.

#قسمت_چهارم

.

بابا علی برای بچه ها اش برده بود و اونا هم نامردی نکرده بودن شروع کرده بودن

 

وقتی رسیدم و دیدم، لب ورچیدم

- نامردا

- هانا:مگه چی شده؟

- بدون ما شروع کردید؟

- دنی:گفتیم میاد دیگه بالاخره

- شما که دیگه تموم کردید

زدند زیر خنده

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

رنگ های اسمان ، قسمت سوم

 

🌹

هو الحی

.

#قسمت_سوم

.

عصر هوا سرد شد هر چند اسفند بود و خبری از سوز برف و بارون نبود،اما بچه ها خیس بودن

جامون رو به زیر افتاب جابه جا کردیم هرچند گرمایی نداشت

اما باز سردشون بود

تو صندوق عقب ماشین دو تایی پتو مسافرتی پیدا شد براشون اوردم

همه نوزده ساله بودیم به جز جیم و سارا که بزرگتر بودند سارا بیست و یک و جیم بیست و دو

همین باعث می شد ثبات جمعمون رو حفظ کنند

من تقریبا غیر از لبخند و یا شوخی با دخترا و پذیرایی واکنشی نداشتم

فلاسک را اوردیم و برای عصر چای و نسکافه و قهوه سه تا گزینه بود

البته برنامه هم داشتیم 

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

رنگ های اسمان ، قسمت دوم

 

🌹

هو الحی

.

#قسمت_دوم

.

 

نوشیدنی و سفره و همه چی اماده شد

که چند نفر نزدیک می شدند اما اصلا چیزی نبود که فکرش رو می کردم

بچه ها سه تا پسر رو دعوت کرده بودند

تو کشورشون واسه اون ها عادی بود اما منی که معذب بودم با پسر ها و سعی می کردم غیر ضرورت ارتباط نداشته باشم اصلا طبیعی نبود

چند ثانیه تو شوک بودم اما بالاخره مهمون بودند

به احترامشون بلند شدم 

۲ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

رنگ های اسمان ، قسمت اول

 

🌹

هو الحی

.

#قسمت_اول

.

کنکور که جوابش اومد پشت کامپوتر اتاق کار بابا درجا خشکم زد

باورم نمی شد

رشته ی مورد علاقه ام دانشگاه تهران

فوق العاده بود

ثبت نام و یک ماهی از کلاس ها گذشته بود که تازه تو دانشگاه خودم رو پیدا کردم

درس تنها جواب گوی تمام انرژی و علاقه ی من نبود

رفتم سمت انجمن های مختلف علمی و تفریحی و بسیج و غیره 

تو هر کاری سرکی کشیدم

۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️