قلم سرا

خط خطی های راحیل بانو

۶۸ مطلب با موضوع «خط خطی های راحیل :: نوشته های دل من :: دل نوشته» ثبت شده است

بینهایتی در جثه ای کوچک...



بی مقدمه می گویم چرا که هیچ مقدمه ای نمی تواند چون او باشد .
۱۳ سال داشت اما در میان عرب و عجم رشادت و شجاعت او را هیچ کس نداشت که چون او بدون زره در مقابل ده ها هزار نفر بایستد

۱۳ سال داشت اما کسی یارای عرفان و روح بلند او نبود که در تاریکی شب ماند کنار عمو و شهادت طلب کرد و آن جمله ی معروف که زمزمه ی جوانانی شده است که چون او دل به دریا می زنند و در دل طوفان ها پابرجا می مانند و خم به ابرو نمی آورند. سر می دهند اما ترس به دل راه نمی دهند .
آری ۱۳ ساله ای که رهبر شد برای حسین فهمیده ها.
قاسم تو را هرچه بگویم کم است که تو بزرگ تر از هر آنی که تصور کنم . آخر بینهایت در ظرفی محدود کجا جا شود .
قاسم از عمو چه دیدی در آن ۱۱ سال که هیچ کس ندید آن را که اینگونه جان را سپراسلام کردی؟
چه کردی که عمو دلبندش را اذن میدان داد؟به پایش افتادی و و با اشک چشمانت التماسش کردی؟
تاریخ در وصف تو حیران است قاسم .
لحظه ای نمی توانم مصائبت را تصور کنم . ضربه ی شمشیر به سر، ضربه ی سنگ ها به تن . چقدر می توان سنگدل بود که ماه رویی چون تورا به ضرب سنگ آزرد.
آنها نه شیطان بودند و نه حیوان چرا که هردو از آنها بالاترند.

قاسم اسطوره شد برای تاریخ و روزگار. اسطوره ی رشادت و شهادت . نماد ولایت مداری تا لحظه ی آخر.
قاسم معنای واقعی تا آخرین نفس است .
قاسم ذره ذره عشق خداست که شمیر در هوا می گرداند و رجز می خواند و هم چون برگ های خزان دشمنان را به خاک می کشد.

قاسم موقع رفتن که پایت به رکاب نمی رسید و زره اندازه ات نبود چه شد که در چند ساعت میدان هم قامت علی اکبر شدی؟


فاطمه سلیمی متخلص به آوا 

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

پا برهنه چون باد...



امشب دیگر نمی دانم چه بنویسم . نه آنکه ندانم ،نمی دانم از کجا شروع کنم ... !

زبانم از گفتن قاصر است و قلمم سردرگم.

پسربچه ها عاشق تفنگ و شمشیر اند اما در مقابل واقعی اش ترس است که جای عشق را می گیرد .

درمقابل ترس پشت پدر مخفی می شوند و یا در لابه لای چادر مادر امنیت را درآغوش می کشند .

ولی چه بگویم از بزرگ مرد و دریادلی در جثه ای کوچک؟

چه بگویم که با دیدن آن همه گرد و خاک و هجوم دشمن پابرهنه سمت عمو می دوید و رجز میخواند ؟

چه بگویم از آن همه شجاعت و معرفت ؟

چه بگویم که سپر شد تا چند لحظه عمو را بیشتر ببیند ؟

مگر دست کودک چقدر است که سپر عمو در برابر شمشیر شود ؟

کسی به اندازه ی او قتلگاه را درک نکرد حتی زمانی که سینه اش با تیر سه شعبه به آغوش عمو دوخته شد .

شجاعت حیدری و اقتدار علمدار و رشادت حسنی و عشق حسینی در سینه ی کوچکی گرد آمده بود به نام عبدالله .

کسی که دنیای زیبای کودکی را باشیرینی شهادت معامله کرد .

آخر تو که بودی عبدالله که چشم ها در گریه ی بر تو خون می بارد و قلم ها از حرکت می ایستد و کلمات و حروف گم می شوند و زبان از بیان قاصر می شود ؟

به راستی تو کیستی عبدالله ؟

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

بازگشتی که از ماندن ماندگار تر شد...




چند دهه قبل از ما دهه هفتادی ها نسلی بود که لات سر کوچه اش هم به اشارت امام آزادمری آموخت و پای در ره عشق و شهادت نهاد و حر زمان خود شد.
آری حر ... !
حر معنای توبه ای عارفانه و حقیقتی جاودانه است که هنوز قدم در راه نگذاشته امامش او را در آغوش می کشد و وعداه ی دیدار ذات حق می دهد .
حر چه کرد که حر شد؟

 مگر جز آن بود که پنجره ی قلب و روحش را برای پذیرش حق باز گذاشت ؟

 مگر جز آن بود که عطر و خنکای نسیم امام زمانش را به جان و دل حس کرد ؟
دنیا و جان و مال و همه را رها کرد تا امامش را دریابد .
بهشت هدفش نبود ، شهرت هدفش نبود ،تنها رسیدن به سرمنزل یار خواسته اش بود.
حال حر جاودانه ای در تاریخ و نمادی برای آزادگی و آزادمردی است .
کاش هر کداممان حر زمان خود باشیم یا لا اقل حر زندگی خود .
امام زمان با تمام اشتباهاتم مرا بپذیر تا شهادت را در راه تو تجربه کنم .
سید علی ... رهبرم،پدرم،فرمانده و نائب امامم تا آخرین نفس تا آخرین قطره خون پای راهت هستم می خواهم که باشم. آقا دعا بفرما برای ما .


فاطمه سلیمی متخلص به آوا 

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

از پسر بودن یک چیزش را دوست دارم...



از پسر بودن یک چیزش را از همه بیشتر دوست دارم
محرمش را
پسر که باشی می فهمی چه عشقی دارد در میان کوچه ها با پای برهنه زنجیر بزنی  و پاهایت خسته نشود . شور دارد محرم . عشق دارد
پسر که باشی می فهمی چقدر لذت بخش است در خیل سینه زن های هیئت گم شوی و او پیدایت کند
پسر که باشی حس می کنی ورود امامت را هنگامی که به استقبال محرمش می روی
حس می کنی که دویدن هایت ،گریه هایت از روی عادت نیست
پسر که باشی حس نی کنی خادم هیئت بودن چقدر عزیز است و دنیایی را با آن نمی توان معامله کرد
آری پسر که باشی می توانی شهید شوی و سر زانوی ارباب بگذاری و در آغوش او آرام گیری
آری از پسر بودن محرمش را از همه بیشتر دوست دارم چرا که نوکری چون تویی نصیبم می شود که از سروری بر تمام دنیا بالاتر است



فاطمه سلیمی متخلص به آوا 

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

دخترک پا برهنه...


کودکان با تمام پاکی و شیرین زبانیشان دوست داشتنی اند
به خصوص اگر دختر باشند و به خصوص اگر سه ساله باشند
اگر دختر بچه ای گریان ببینید چه می کنید ؟
اگر بفهمید جامانده از همه ،آن وقت چه می کنید؟
مطمئنا او را نوازش می کنید و آرامش می کنید
اما در روزگاری کسانی احساس و انسانیت را شکستند
شکستند و دل زمان و زمین را به لرزه درآوردند
این روز ها در روزگارانی نه چندان دور دخترکی سه ساله ،دردانه ی بابا که تمام وجودش بود و بابا ،در بیابان جاماند .
تشنه از آب و بابا و زخمی به خار مغیلان.
 و به جای نوازش، سیلی صورتش را گرما بخشید.
به جای دست محبت، چنگال موهایش را گرفت.
به جای پیدا شدن ،سر بابا را یافت.
چه بگویم که نگفتن بهتر است... .
از کجای مصیبت بگویم ؟
از کدام اشک و ناله اش برای بابا؟
از گوشواره ای که بابا قول داد یا آنکه از گوش ربودند؟
دختر داری؟
دختر پاره ی تن پدر است و پدر تمام وجود دختر
از آنجا بگویم که سر در بغل دست بابا را گرفت یا از آنجا که فریاد عمه سر می داد؟
از اشک های پنهانش یا بی قراری هایش؟
از کدامشان بگویم که بفهمی نانجیب بودند و نا نجیب اند اینان که تاریخ را تکرار کرده اند برای او ؟
از کجا شروع کنم که بفهمی سوریه و مدافعان حرم همه نام است و مقصد نوکری اوست
از کجا شروع کنم که بفهمی چگونه می توانند دختر سه ساله ی شیرین زبانشان را رها کنند و از او دل بکنند تا دوباره رقیه بی پناه نشود چرا که او جان عالم است و گریه اش آتشی است بر دل عالم.


فاطمه سلیمی متخلص به آوا 

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

دو خورشید در یک روز !مگر می شود...



امروز چرا خورشید اینقدر نزدیک زمین است؟
چرا اینگونه حرکت می کند؟
نه ...چه می بینم خورشیدی در آسمان و دیگری در زمین
مگر می شود؟
آری خورشید آسمان تنها تلالویی از خورشید آفرینش یعنی همان حسین ابن علی است.
امروز خورشید قدم در راه گذارده به سوی کوفه
کاش پیغام مسلم به دستش برسد و نیاید
کاش لا اقل طفل ۶ ماهه اش را با خود نیاورد
کاش دخترک ۳ ساله ی دردانه اش را نیاورد
این کاروان عشق به کدام سمت در حرکت است
این عشق چیست که می داند فرجام را و باز می آید
نمی دانم چرا این همه اطرافیانت زیادند ولی شنیده ام ۷۲ تن بودید
آنها را چه شد که امامشان را تنها گذاردند
آیا از مرگ هراسان بودند؟ مگر قرار نبود روزی مرگ آنها را در برگیرد آیا سزاوار تر نبود شهادت در راه تو تا مردن در بستر هایشان
آیا سزاوار تر نبود همراهی خورشید به جای لشکر ظلمت
 راستش را بخواهی می ترسم
از تکرار تاریخ و تکرار کوفیان می ترسم
می ترسم که ما نیز کوفیانی شویم که نامه ی فدایت شوم با العجل هایمان فرستیم و هنگام آمدن جانمان را عزیز تر بداریم
می ترسم مسلم زمان را تنها در کوچه های فریبنده ی روزگار رها کنیم
آری سیدعلی را می گویم همان که غیورانه و یک تنه در مقابل دنیای کفر ایستاده است می ترسم از مسجد که پای بیرون نهد برای جهاد خود را تنها یابد ولی نه ترس من معنایی ندارد چون فرزندانی دارد از نسل آفتاب از نسل همان عاشوراییان از نسل همان دفاع مقدس  قسم به اشک ها و خون های ریخته شده از برای تو تنهایش نمی گذاریم
ولی صادقانه بگویم از خودم می ترسم که با آمدن خورشیدمان در کدام سمت شمشیر بزنم در کنارش یا مقابلش؟
بگو زودتر کاروانش را راه بیندازد بگو زود تر بیاید
ولی بگو با کاروان آب فراوان بیاورد
بگو بیاید ولی ...
بگو بیاید و تو ای خورشید ابدیت و اسطوره ی بندگی دستم را بگیر که هم چون هفتاد و دو تن در کنارش باشم نه چون ده ها هزار نفر مقابلش
بگو بیاید ولی جراتی ده که هنگام نماز سپرشم باشم نه تیر انداز به او
بگو بیاید دلمان تنگ شده
چقدر دلتنگی چقدر انتظار
می دانم انتظارمان آن طور که باید نیست وگرنه صبح از داغ نیامدنش جان می باختیم
ولی باز بگو بیاید ...


فاطمه سلیمی متخلص به آوا 

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

چه غریبا نه بود قدم هایت در میان کوچه ها...



چه غریبانه بود قدم های مسلم در کوچه های کوفه که لحظه به لحظه تنها و تنها تر می شد
چقدر آن لحظه فراموش نشدنی است که هیچ کس دیگر در پشت او نبود. هیچ کس هیچ کس. حتی یک نفر از آنان که نا مه ی فدایت شوم برای امام فرستاده بودند
کسی نیست بگوید آهای بی غیرت ها اینگونه از امامتان استقبال می خواهید بکنید
چگونه امامتان را با سکه های طلا جایگزین کردید
مگر همه ی شما شکم هایتان از حرام پر بود که مسلم را تنها گذاشتید
نه همه را به گردن پسر مرجانه و شیطان نیندازید طمع تان شمارا به این روزگار کشاند
چه غریبانه بود شمشیر بازی عشق در میان کوچه های کوفه
 و چه غریبانه تر عطشی که پاسخ داده نشد که چون مقتدا لب تشنه بماند
چقدر غریبانه تر بود پروازش از بلندای کاخ ظلم که جسمش از آسمان به زمین پرواز کرد و روحش از زمین به آسمان
مسلم بگو کدام عشق تو را چنین آسمانی کرد کدام طریقت که چون سربازی مرگ را چنین باشکوه در آغوش کشی و به آغوش خدا برگردی
کدام نیرو قدم هایت را در کوچه های کوفه همراه بود تا غیورانه پا برجا بمانی و چنان نقش آفرین حماسه ای باشی که جاوید است در گذر زمان و پر رنگ تر می شود ولی ذره ای کم رنگ نه


فاطمه سلیمی متخلص به آوا 

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

عاشقانه یعنی...



عاشقانه یعنی چه؟کسی می داند
آری هر روز و هر روز بارها می شنوی سخن عشق را
از همه مدل و همه نوعش را
عاشقانه داریم تا عاشقانه
عاشقانه های من و خدا
عاشقانه های پدر فرزندی
عاشقانه های مادر فرزندی
عاشقانه های خواهر برادری
انواع مختلف، کم و زیاد، اما یک عاشقانه فرق دارد
عاشقانه های من و او
من ،من نیستم بلکه جمله ی بشریت است که در من خلاصه شود
و او ، اونیست بلکه همراهی است برای من و مانوسی است دلپذیر
بگذریم از من و او
عاشقانه را معنا کنیم از همان مدل من و او
عاشقانه یعنی که شریک باشید زندگیتان را، عشقتان را، قلبتان را، و همه ی وجودتان را
خستگی اش را که می بینی از دید او ببینی سوختنش را برای ساختن تو
عاشقانه یعنی لوس کردن های من برای او و ناز کشیدن هایش گرچه می داند که می دانم دوستم دارد
عاشقانه یعنی شریک همه ی احساساتش باشی نه فقط شادیش یعنی در غم ها برایش آغوش بگشایی و همراهش باشی نه سرزنشگرش
عاشقانه یعنی با گفتن شب بخیر بوسه ی شبانه ی پیشانی ات را سرشار از مهر بگیری و نوازش موهایت لای انگشتانش قلبت را به آتش کشد
عاشقانه یعنی تو باشی و او ، همین و بس
عاشق که باشی عاشقانه می سازی از تک تک لحظه های زندگی ات
عاشقانه یعنی وقتی از در وارد می شود در آغوشش رها شوی و غرق در احساسش کنی
یعنی جان گفتن هایت جان باشد نه عادت گفتار که برای هرکس و ناکس نثار می کنی
عاشقانه یعنی صبح باصدای نسیم بیدار شوی و موهایت را نگین عشق ببندی و صبحانه را روی میز دلت پهن کنی یعنی ناز کنی و برایت لقمه بگیرد و غرق در لبخند شوی
یعنی زندگی ات را در شیطنت و شوخی و ناز کردن و ناز کشیدن غوطه ور سازی
عاشقانه یعنی رفیق روز های سختی اش باشی و در سخت ترین لحظات برایش لبخند بزنی و بگویی توهستی همین برایم کافیست
یعنی به او تکیه دهی و سر بر شانه اش بگذاری تا نوازشت کند
عاشقانه یعنی بفهمی تو و او برای هم هستید
 یعنی بفهمی دنیا در برابر لبخند او ارزشی ندارد
یعنی بفهمی شاید برای داشتنش باید همه ی دنیا را به زانو درآوری
عاشقانه یعنی بفهمی اخم تو قلب نازک مرا می شکند و قلب شکسته ام درمانی ندارد
عاشقانه یعنی وجود تو وجود خودت باهمه ی نقایصت
 یعنی دوستت دارم همان طور که هستی نه آن طور که می خواهم باشی
یعنی دست در دست هم آنی بشویم که می خواهیم نه ان که تو یا من بخواهیم
یعنی پله پله ی زندگی را بایکدیگر به چهارچوب نردبانمان بکوبیم و بالابرویم نردبانی دونفره که در هیچ کجا و هیچ لحظه ی زندگی پیدا نمی شود
عاشقانه یعنی بدانی من با تو باید به عاشقانه ی بزرگ تری برسم به خدا عاشقانه ای که همیشه بوده و هست و خواهد بود و بزرگ تر از آن است که عاشقانه ات مرا در خود حبس کند
بیا عاشقانه یمان را در عاشقانه های خدایمان محو کنیم تا ابدی بشویم برای همیشه و همیشه 


فاطمه سلیمی متخلص به آوا 

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

اتفاقای خوب...

۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

بال های شکسته

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️