قلم سرا

خط خطی های راحیل بانو

۶۸ مطلب با موضوع «خط خطی های راحیل :: نوشته های دل من :: دل نوشته» ثبت شده است

حال و هوای این روز ها


این روز ها از گوشه کنار شهر و در اخبار می شنویم تهدیداتی را بزرگ تر از دهان یاوگویانه ی تهدید کننده ی آن

آین روز ها شاید صداهای بمب گذاری در گوش ما می پیچد شاید از ترس

این روز ها شاید باید بیشتر قدر سربازان گمنام را بدانیم

شاید تا دیروز می گفتیم چرا مدافعان حرم

چرا ما باید در سرزمینی دیگر بجنگیم

شاید هزاران سوال و حرف باشد کنار گوشه کنار ذهن ما

شاید این از زمان فتنه شروع شده باشد که می گفتند 

نه غزه نه لبنان جانم فدای آیران

اما حالا کمی بیشتر بیندیشیم

اگر الان تهدیداتی می شنویم و اقداماتی ناکام ، اگر قرار بود سربازان جان بر کف ایرانی در سوریه نمی جنگیدند،مگر چقدر ثوری ها می توانستند مقاومت کنند؟؟؟

اگر آن ها آنجا نمی جنگیدندالان در مرز ها ما می جنگیدند و تنها در حد یک تهدید نبود بلکه الان صدای انفجار در کوچه خیابان ها شنیده می شد و امنیت ما چندان مناسب نبود

شاید اگر اینقدر جان برکف برای امنیت ما نمی جنگیدند شاید این چند عملیات تروریستی با چنان تجهیزاتی ، خنثی نمی شد

شاید این همه شهید نام کوچه و خیابان  را مزیین نمی کردند

شاید این همه کودک خرد دست نوازش بابا را هنوز حس می کردند

شاید هنوز این کودکان صدای داستان خواندن بابا را در کنار تخت می شنیدند

شاید هنوز بوسه ی گرم و شیرین بابا را می چشیدند

شاید هنوز با هر صدای دری از جا می پریدند تا به محض ورود خود را در آغوش خسته اما گرم پدر بیندازد

شاید هنوز چشم زن جوان به اشک نمی نشست که همسرم......

شاید هنوز  زنی که تازه لباس عروس به تن کرده ، لباس عزا به تن نمی کرد

شهدا شرمنده....

سربازان گم نام امام زمان شرمنده....

شرمنده که به جای تشکر از شما با زبان هایمان تیر های زهر آگین نشانه رفتیم به قلبتان

شرمنده ..

سر افکنده آیم.....

اگر جنگ به لب مرز ها برسد گمان نکنم ما کسی باشیم که به جنگ برویم

اما شاپرک های قلب من هر روز و هر ساعت به سمت شما می آید

و هر ساعت دلم می خواهد در کنار شما بجنگم 

اما شرمنده ام ، شرمنده ام از این که این قدر ناقابل و ناتوانم که کمکی نمی توانم بکنم جز آن که دست های کوچکم را برای دعا ،  برای سلامتی  شما بلند کنم

نویسنده: فاطمه سلیمی متخلص به آوا 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

نماز خاطره انگیز


نماز امروز در پشت سر آقا حال دیگری داشت

چشم ها به انتظار او و ذکر صلوات بر لب و التماس فرج در دلها

صفای امروز با همه ی روز ها فرق داشت 

هرچند اندک دیدم و از دور

اما با همه ی دیده های دنیا فرق داشت....

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️
تفاوت مرام ما و مرام خدا

تفاوت مرام ما و مرام خدا

روند کار ما همیشه چنین است و چنین خواهد بود

بهترین ها را خودمان رقم زده ایم و بد ترین ها را خدا

بهترین و شاد ترین لحظه ها را خودمان می سازیم برای همین آن را در کنار دوستانمان سپری می کنیم

و غم ناک ترین لحظه ها را او سر راه ما قرار داده پس حق به جانب به او گله می کنیم

این است ذات آدمی ...

آدمی که از جایگاه خود در جهان غافل است کسی مثل من و خیلی های دیگر

و خدا چه مهربان و صبور است که تحمل می کند سخنان دلخراش ما را به هنگام عصبانیت

و چه زیبا آرام می کند دل های کوچکمان را به نور الهی اش

و چه زود از یاد می بریم همه را و همه را

چقدر غفلت،چقدر؟؟

گاهی خود را جای خدا می گذارم ... اگر کسی با من اینقدر طلبکارانه سخن می گفت آیا چنین رفتار می کردم؟؟؟

نه حتی لحظه ای برنمی تافتم سخنان زهر آگین را چرا که او نادان غافل است و من می دانم که او چه می خواهد و چه چیز به صلاحش است

خدایا ازاین رفتار خود که سال هاست هم نشین من است و سال های دیگری نیز دامن گیر من است معذرت می خواهم

تو همچنان صبور و با عطوفت مرا در آغوش گرم ربوبیتت بگیر که من فقیرم و تو غنی ،من نادانم و تو آگاه،من ناتوانم و تو توانا،من ضعیفم و تو قوی،پس در شنزار ها و سراشیبی های تند زندگی دستم را بگیر تا با تکیه بر دست قدرت و مهر تو قدم بر دارم استوار و محکم 

و تنها تو سکینه ی قلبم باش ای مهربان ترین مهربانان

نویسنده : فاطمه سلیمی متخلص به آوا 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

پدر علیرضا


پدر علیرضا جانش را داد تا در نیروگاه بسته نشود

عزیز ترین چیزش را داد تا عزیزترین دستاوردش برای علیرضا بماند

اما اکنون علیرضا نه پدر دارد و نه دستاورد پدر را

ارثیه ی او که پدرش برایش نهاده بود کجاست؟؟

پدر علیرضا نیست و اکنون نیروگاه او هم بسته است

علیرضا ، نمی دانم مارا چه شد که با وجود دیدن بد قولی های شیطان بزرگ باز هم کورکورانه به آن اعتماد کردیم و دست آورد پدرت و دوستانش را زیر خروار ها خاک نه ، زیر خروار ها بتن دفن کردیم

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱
راحیل بانو🤷‍♀️
سلام شهدا.....

سلام شهدا.....


سلام شهدا

می خواهم درد دل کن

شنونده ای هست؟

گاهی می گویم خدارا شکر که پدر من شهید نشد!

شرمنده شهدا

اما واقعا خدارا شکر که پدرم شهید نشد

ای کاش جبهه هم نمی رفت 

ای کاش از خاک و وطنش هم دفاع نمی کرد

ای کاش درسش را به خاطر ناموس هم وطنانش رها نمی کرد 

گوش می دهی؟؟

هنوز هم شهید می آورند......

برادر چرا باز هم از این سرزمین دفاع می کنی؟؟؟

مگر چه لطفی دارد این سرزمین و مردم ؟؟

جز بی پدر کردن فرزندت و منت گذاردن بر سرش به جای دست نوازش ،چه حسنی دارد

آری خوب درکم می کنی....

دلم پر است 

بغض دارد خفه ام می کند

برادر دیگر تو نرو

نگذار نیش و کنایه ی عده ای از این مردم ، دل نازک دخترت را برنجاند

نگذار دخترت چون من در تنهایی اش بگرید ،نگذار.....

شاید بگویی کشور اگر جوان ندهد ، جان ندهد ، برپا نمی ماند

باز هم می گویم نرو 

مگر نمی شنوی آوای این حرف سوزان که به طفل های زیبای هم قطارانت می زنند....

مگر نمی شنوی که می گویند با پول ما زندگی می کنید؟؟؟با پول ما خوش می گذرانید؟؟؟از صدقه سر ما زنده اید و معاش دارید؟؟؟

مگر نمی شنوی؟؟؟؟

یکی نیست بگوید  شما از صدقه سر قطره قطره خون شهیدان ،از صدقه سر قطره های خون پدر من،پاره ی تن من،نوازش کننده موهایم...زنده اید.یکی نیست بگوید زندگی شما پدر مرا از من گرفت.کسی که روز ها در آغوش او آرام می گرفتم و شب ها به حکم وجودش خواب و رویا می دیدم

صبح ها به انگیزه ی بوسه و قربان صدقه اش برمی خاستم و عصر به امید پریدن در آغوشش و بوسیدنش با هر صدای دری می پریدم

همان کسی که به خاطر خنداندش دنیا را در می نوردیدم و زلزله ای می ساختم که غم هایش را مدفون کند

من یک دخترم ، برادر احساس دخترانه ی پری کوچک خانه ات را درک می کنم

چه شیرین است وقتی که شانه به دست سراق پدرم می روم بر روی پایش می نشینم و از اومی خواهم نوازشم کند حتی بیشتر و بیشتر .می نشینم مقابلش شانه را به دستش می دهم که  مو هایم را شانه کند. با این که مثل مادرم نمی تواند اما به همان اندازه شیرین است ولی متفاوت

موهایم درد می گیرد اما باز دوست دارم شانه کند .هیچ کس این حس را درک نمی کند.

همه می گویند لوسم ،همه می گویند بابایی ام.اما هیچ کسی درست نمی گوید.پدر و مادرم را در کنار هم و برای هم و برای خودم دوست دارم.هیچ کدام حسن دیگری را ندارد و هیچ کدام به تنهایی پاسخ دهنده به  تمام احساس من نیست 

برادر چگونه دخترت را رها می کنی با این همه احساس که در تو می جوید؟چه گونه دخترت را فدای مردمی می کنی که می گویند تو خنگی به زور سهمیه دانشگاهی.تورا درک نمی کنم

پسرت چه می شود؟

او که همیشه تورا اسوه ی خود می داند چگونه بی تو این دنیا را سر کند

او که یاد گرفته مقاوم باشد و خم به ابرو نیاورد و مشکلات را در خود انبار کند که خواهر و مادرش در آرامش باشند چگونه این همه حرف را تحمل کند.

چگونه مردم غرورش را له می کنند و هدف آماج سخن های بی پایه می کنند می بینی

چون پسر است احساس ندارد؟؟؟ که گفته

پسر ها منبع شور و شعف و احساس اند،اما غرورشان مانع از ابراز است

می خواهی چند بار تا به حال دیده باشم که برادرم بدور از چشم من اشک ریخته و اشک ریخته با آن که پدرم هست.اما پسر توچی؟؟

خواهر ها خوب می فهمند برادر را،شیشه ی عمر و حیات را..

پسر ها احساس دارند.چقدر دلنشین است وقتی پدر بوسه بر پیشانی اش می زند

و چقدر زیباست ابهتش در وقت سکوت و چقدر زیباست خشوعش در مقابل او و چه پر حیا و نجابت است نگاهش که زمین را به آسمان می دوزد و خیره نمی شود به چشم پدر

چه زیباست احساس پاکش

چه زیباست غرور و غیرتش برای ما، خواهر و مادرش

غیرتش را فراوان دوست دارم.

سخت ترین لحظه های عمرم وقت هایی بود که می گفتند انقلاب چه به درد ما خورد شاه که بود خوش بودیم.ما که انقلاب را نخواستیم خودتان خواستید پس بکشید و بچشید

-اگر سهمیه ات نبود مگر دانشگاه دولتی پزشکی قبول می شدی نه ؟؟؟

ودانشگاهی که هستم به اسم شاهد به کام غیر شاهد  .تنها سی در صد و حتی کمتر بچه های شاهد در دانشگاه می بینی بقیه غیر شاهد

جالب این جاست که انجمن همایش من سهمیه ای نیستم می گیرد و پس از پخش کلیپ  می گویند خجالت می کشیم بگویم دانشگاه شاهد درس می خوانیم.

و خدا می داند و گوشه ای هم ما می دانیم که پشت ظاهری که به خاطر ورود به دانشگاه ساخته اند چه کار ها که نمی کنند.

چه سخت است لحظه ای،که مورد اتهام قرار می دهند پدرم را که تو مکه رفته ای کربلا رفته ای ، چند خانه و ملک خریده ای با پول بنیاد با پول ما

وخدا می داند که هیچ یک صحت ندارد

هر دو روز یک بار دولت طرحی اعلام می کندو عمرا اگر یکی را جامه ی عمل بپوشاند

وفقط ما می مانیم و نام طرحی که بر پیشانی ما حک می شود

خدا می داند که ما در یک خانه با دو اتاق ، پنج نفره زندگی می کنیم

خدا را شکر که پدرم شهید نشد که اگر اینگونه بود این گرگ های در لباس مردم مارا دریده بودند

خدا را شکر که پدرم بدون کمک بنیاد سر کار می رود و عرق می ریزد ، کار می کند و لقمه نانی حلال به سر سفره ی  ساده اما با صفای ما می اورد

خدا را شکر

برادر من همه را شنیدی؟؟؟

بد تر از این هم می شود....

همه ی حرف های مرا نشنیده بگیر

همه را گوش کن و فراموش کن..

چرا که تو تنها برگزیده ی خدا برای معامله ای شیرین هستی...

جان در برابر رضایت خدا....انصافا معامله ی پر سود و بدون زیانی است...

منت های مردم بر سر کودکان دل بندت را فرا موش کن

همان دختری که حاضر نبودی اشکش را ببینی فراموش کن

همان پسری که برای باباگفتنش کل دنیا را در نوردیدی فراموش کن

برو ... معامله ات بزرگ است و طرف مقابلت قدر است

مطمئنا او روزی به جای تمام اشک کودکانت جواب حرف های مردم را می دهد

او آنقدر مهربان است که تمام عالم را دست می کند برای نوازش کودکان تو

برو برادر شاید مردمی باشند که کمی هم شبیه مردم خارج از این مرز ها به قهرمانانشان اهمیت دهند

در آنجا آن ها که می جنگیدند با افتخار سر بر می اورند و دیگران انها را تکریم می کنند

اما این جا چه ؟؟؟ به ما به چشم بدهکارانی می نگرند؟ کسی نیست بگوید سهمیه می خواهی؟؟ پدرت را بفرست جنگ،کشته شود ،معلول شود،شیمیایی شود که با هر نفس بمیرد و زنده شود ، سهمیه بگیرد و توراحت به دانشگاه خود برس.ایا می توانی؟؟

اگر نه پس چرا فکر می کنی ما پدر نمی خواهیم.

چرا فکر می کنی وقتی اب شدن پدرم را جلوی چشمم می بینم دلم سنگ آست  و قلبم آتش نمی گیرد.

اگر خوب نگاه کنی می بینی با هر نفس جانباز شیمیایی تمام خانواده نگران بر نگشتن نفس سرد اویند

چرا فکر می کنی زندگی با یک جانباز اعصاب و روان آسان است که برای جلو گیری از خفه کردن بچه هایش شب هنگام در اتاق محبوسش می کنند

برادر برو ..

و روزی واسطه ی معامله ی ما هم باش

شهدا شرمنده...

شرمنده از این که از شما جز نامی برای کوچه ها و خیابان ها چیزی یادمان نیست

شرمنده از این که دست نشدیم برای نوازش فرزندان تو و سیلی شدیم برگونه ی از گل نازک تر او

شرمنده از آنکه، حمایت می کنیم از دشمنی که به خاطرما در مقابلش جان بر کف شدی

وشرمنده از تنها گذاشتن مقتدایت که حاضر بودی جانت را بدهی و اهانتی و گزندی به او نرسد

شرمنده از پاره کردن عکس امام،شرمنده از هلهله های عاشورا،شرمنده از دست دادن باشیطان بزرگ،شرمنده از اجازه دادن به دشمن برای نفوذ درکشور

همان کشوری که با خونت پاسداری اش کردی

از ما توقعی جز منت گذاردن و طلبکار بودن و پایمال کردن خونت و تنها زدن اسمت بر کوچه ها نداشته باش

توقعی جز نادیده گرفتن کودکانت و نابود کردن احساسشان ، جز له کردن غرور شان وجز گوشه نشین کردنشان نداشته باش.

ما این گونه ایم.کم و کاستی های خود را به پای تو و خانواده ات می گذاریم نا راحت نشو

عقب ماندگی های دوران پهلوی را به پای تو و امثال تو می گذاریم،نگران نشو

حرف های تحریف شده ی امام را که خود ساخته ایم به نفع خودمان ، از زبان تو بیان می کنیم.حساس نشو

کشیدن شیطان در آغوش راهم به خاطر تو و راه امام است که تحمل می کنیم و گرنه شیطانی در کار نیست دیگر نباید گفت مرگ بر آمریکا.اگر سی سال به خآطر جنایات کشوری شعار مرگ بر ان را سر دهیم که ان کشور با ما دوست نمی شود 

اگر اسرائیل غاصب را رسما کشور اسرائیل خطاب نکنیم که سنگ روی سنگ بند نمی شود

شما اشتباه می کردید که اسرائیل را نادیده می گرفتید و به خاطر ان همه کشتار کودکان بی گناه منفور می دانستید

مگر نمی دانی که آن ها حامی صلح اند وانقلاب سبز برای اصلاح اشتباه شما به پا کردند

انرژی هسته ای برای ما زهر است شاید که دارو های بیمارانی درمانده را بسازیم و شاید  برای اسایش مردم قدمی برداریم

مگر نمی دانی تو تمام عمر در اشتباه بودی نه انان که رهبر را نادیده می گیرند و نه آنان که موجب سر آزیر  شدن اشک رهبر  می شوند

تو همه ی عمر حتی لحظه ی جان دادن اشتباه کردی ...

اشتباه کردی که رفتی و گذاشتی گرگ هایی در منسب هایی که نباید قرار گیرند

ان ها که شروع ارتباط با دشمنان من و تو را با هم و با دشمن پاسکاری می کنند و فریاد می زنند به خاطر ما چنین می کنند.مگر ما چه نیازی به انها داریم؟ و انان اند که به عمد ملت مآرا ضعیف جلوه می دهند

برور و خدارا شکر کن که هم رزمانت را به خاطر نقض حقوق بشر از کشور اخراج نکرده اند

دلم می سوزد به خاطر خودم ،تو، پدرم

پدرم امدادگر،راننده ی آمبولانس،خمپاره انداز و خلاصه همه کاره بوده 

در سیزده سالگی با فوت پدرش خرج خود را به عهده میی گیرد و کمک برادران را قبول نمی کند

در عنفوان جوانی صلاح را به قلم ترجیح می دهدو سختی به جان می خرد

دوستانش یکی یکی در آغوشش جان می دهند

خودش هیچ گاه خاطراتش را نمی گوید همه تلخ اند

انقدر تلخ که به خاطر ترکش های تلخش چند سال ویلچر نشین می شود

چند سال میله ی آهنین در پایش جا خوش کرده بوده

چند وقت چشمانش غیر تاریکی نمی دیده

چند روز زیر تانک در باتلاق اسیر بوده و چه بگویم از ان چه تو بهتر از من می دانی

برادر حرف هایم را فراموش کن

برو و نه به خاطر من به خاطر خدا و تنها امام حاظر و تنها نائب بر حقش  برو

برو و خدا به همراهت

دلم برایت تنگ می شود بیشتر از انچه فکر کنی

اما که گفته که شهیدان مرده اند

تو همه می بینی و می دانی بیش تر از من

شهدا دوستتان دارم

شهدا شرمنده.........


نویسنده : فاطمه سلیمی متخلص به آوا

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

قاسم رهبر



یادمان باشد در این ماه مبارک برای فرج حضرت و سلامتی ایشان و نائبشان و تمام رزمندگان اسلام دعا کنیم یادمان باشد اگر مثل سوریه در جنگ نیستیم و اگر داعش نتوانست با وعده های نا امنی و بمب گذاری به مملکت و ناموس و خانواده و ارزش های ما دست درازی کند تنها به خاطر خون تک تک فرزندان روح الله است که سرباز علی اند 

یادمان باشد به خاطر این جوانان و مدافعان حرم است که حریم و حرمت کشور با حفظ حرم اهل بیت نبوت حفظ شده

نکند بس تفاوت باشیم و به جای دست نوازش سیلی باشیم بر گونه ی دخترانشان

نکند......

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️
خدایا تنهایم تنها تر از تو نه ولی تنهایم....

خدایا تنهایم تنها تر از تو نه ولی تنهایم....


می خواهم بنویسم اما نه در غبار اشک و آه و نه در حصار کلمات و وزن و آهنگ

چرا هیچگاه غم بی پرده و بدون واسطه گفته نمی شود

چرا؟؟؟؟....

دلم گرفته است.در عین آن که اطرافم پر است دلم تنهاست،خدایا تو هم مرا تنها گذارده ای؟؟؟

نه.... باور نمی کنم....باور نمی کنم مرا رها کرده باشی ... تو خود گفته ای حتی گمراهان و گناهکاران را تنها نمی گذاری ... پس هنوز در کنار من هستی.

کاش می شد تنها در کنارم نباشی... کاش می شد وجودم را پر کنی از آرامشت ... کاش می شد روحم را تجلی بخشی به نور وجودت و سیقل مهرت...

خدایا تنهایم ، تنها تر از تو نه ولی تنهایم. کاش می شد کسی دستم را بگیرد و به آغوش کشد روحم را ، اما نه کسی از جنس خاک و آب و نه از این دنیای فانی بی وفا ، که زیاد است کسانی که مرا به آغوش می کشند و بوسه باران می کنند صورتم را اما نه از روی مهر که بر حسب عادت .

اما نه سه کس هستند مادرم، خواهرم،برادرم ...اما کفایت نمی کنند تنهایی ام را .

به کدام می توانم بگویم غم درونم را ، کجا می توانم فریاد زنم بغض گلویم را ، نوازش هیچ کدام آرامم نمی کند . خدایا تو باش کسی که دستم را میگیرد و آرامم می کند .

خدایا محتاجم،محتاج محبت تو...

خدایا کجایی؟؟؟؟؟؟

خدایا دلم آغوش می خواهد،آغوشی هست که مرا در برگیرد و در خود حل کند تا وجودم یکپارچه او شود؟؟؟؟؟

خدایا خسته ام از این دنیا، جایی که دم به دم در کوره ای از غم و اندوه عذابم می دهد.گفته اند الماس اکر چه الماس شد اما دها هزار سال در فشار و گرما به سر برد.اما خدا ، آیا این کوره ی سختی ها و عذاب ها مرا الماس می کند یا تنها ذغال سنگی سیاه و یا نفتی بدبو؟؟

آیا تو هم در تنهایی ام شریک می شوی تا راهنمایی ام کنی به سوی الماس شدن؟؟؟

بیزارم ..... بیزارم از انسان هایی که تنفر به من می آموزند با آنکه هیچگاه حتی به دشمن خود نفرت نورزیدم .

بیزارم از کسانی که مهر را در قلبم می فشارند تا خفه شود ، در حالی که جز مهر به دشمنانم چیزی ندادم .

بیزارم از دروغگو ها آن ها که فکر می کنند دیگران ساده لوح اند و ذات پلیدشان را در پس چشمان کریهشان کسی نمی بیند.

بیزارم از کسانی که مرا در هم می شکنند تا آنچه خود می خواهند بسازنند ، در حالی که من آنم که خودم می خواهم باشم .

بیزارم از کسانی که پا می نهند بر احساساتم که تنها چیزی است که به پاکی اش ایمان دارم و لگد می کنند عشقی که خدا در سینه ی انسان نهاد و معرفتی که خدا در گنجینه ی قلبش پنهان کرد.

بیزارم از کسانی که قلب عزیزانم را به درد می آورند.

چقدر تنفر .... 

خدایا متنفرم از تنفر ، احساسی که شیطان نه ، بشر آفرید.

احساسی که نه خوشایند است و نه شایسته ... کاش اشتباه باشد...

خدایا می دانی نه کینه توزم نه حسودم و نه بخیل ، نه بدبینم و نه بی احساس .اما خسته ام از دنیایی که جز مهر و وفا در آن باشد .

خدایا دیگر کلمات دست و پاگیرم شده است.

کاش از همه ی این کلمات رها می شدم.

چرا ما نگاه  هم را نمی فهمیم .

کاش آنقدر تو را نزدیک حس می کردم که حتی در این بغض اشک آلود دیگر نمی گفتم صدای قلبم گویای تمام حرف هایم می شد و دست های نوازشت را بر سرم و گرمای حمایتت را حس می کردم.

قلبم منظم می زند ، فشار خونم مناسب است و رگی گرفته نیست ، اما قلب روحم شکسته است ،نامنظم می زند،فشار خونم بالا است و رگهایش گرفته است .چیزی دیگر تاسکته نمانده است . تو درمانگرش باش ، وقتی دیگر برایش نمانده است.

خدایا دلم آغوش می خواهد.... آغوشی هست.....؟؟؟؟

نویسنده : فاطمه سلیمی متخلص به آوا 

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️
گاهی دیدن عکس شهدا لازم است

گاهی دیدن عکس شهدا لازم است

شهید گمنام


دیدن پیکر های به خون غلتیده و آرمیده ی آن ها لازم است …

گاهی لازم است دیده شود آن که در قنوت نمازش عاشقانه و عارفانه پر می کشد …

گاهی دیدن عکس شهدا لازم است …

شاید شرمندگی از خون آن ها و معصومیت و مظلومیتشان ، وجدان بعضی را بیدار کند…

ای وجدان من ، آیا بیداری ؟؟؟

آیا می شنوی فریاد ها را ؟؟؟

آیا می بینی آنچه را که ناپسند است و پسندیده می خوانند و بدان افتخار می کنند ؟؟؟

ای وجدان من ، اگر خوابی لحظه ای بیدار شو …

بیدار شو و خود را از این ورطه ی غفلت بیرون کش که این جا ، جای وجدان های خاموش است و جای روح های خاکمال شده …

بیدار شو …

بیدار شو و ببین آنچه می گویم و نمی گویم…

می بینی چه زیبا باطل را حق و حق را باطل جلوه می دهند !!!

می بینی چگونه مردم را در عین هدایت به بی راهه می کشند !!!

می بینی مقاصد خود را چگونه به دین و انقلاب نسبت می دهند !!!

می بینی چگونه حرام را حلال کرده و حلال را حرام می کنند !!!

آیا تو واقعا می بینی چگونه حرف های نه ائمه و پیامبر که در آن زمان نبودیم ، حرف هایی که خیلی نزدیک تر گفته شده ، همان حرف های معمار کبیر انقلاب را نادیده می گیرند و تحریف می کنند ؟؟؟

مگر نه آنکه امام خمینی (ره) گفتند آمریکا شیطان بزرگ است و رهبر ملت ایران ، امام خامنه ای گفتند ما به آمریکا اعتماد نداریم…


پس چگونه است که شیطان را در آغوش می کشند و با آن دست می دهند ؟؟؟


می بینی …

پس چشم باز کن …

چشم باز کن ، نه چشم سر …

چشم بصیرت باز کن …


آیا می بینی که گرگ ها در لباس میش در آمده اند و پنجه های خونینشان را در توده ای پنبه کرده اند و پیش آمده اند ؟؟؟

می بینی آن هایی را که به ظاهر و برای خودنمایی ، چه راحت با پنجه های گرگ دست دوستی داده اند و چه راحت همه را و همه را رها کرده اند برای آنچه می خواستند ، به کام خود و به اسم بقیه

می بینی دنیا چه شده ؟؟؟

رهبر حرف از انتقاد می زند ، در دانشگاه ها تریبون آزاد برپا می شوند

رهبر می گویند دانشجو ، دانشجویان سر می دهند به پای حرف رهبرشان.

رهبر می گویند دانشجو باید مشارکت کند ، جوانان امید این سرزمین اند و جوانان به راحتی در جلوی ایشان از همه چیز دم می زنند و انتقاد می‌کنند ، انتقاد سازنده .

نه مثل آنان که به این دولت و آن دولت ، این کار و آن کار  انتقاد می کنند ، بی هیچ جایگزین و پیشنهادی .


ببین و یادبگیر ای روح من ، وجدان من و ای عقل من …

تو که می دانی وقتی دیدار صمیمی مقتدا و دانشجویانش است ، چقدر ارام می شوم که آری ، کسی هست که واقعا می بیند و حرف ما را شنود و چقدر به آن دانشجویان غبطه می خورم

اما ببین کسانی که بی اعتقاد فقط بر حسب ظاهر دم می زنند که انتقاد کنید ، چگونه معتقدین را سرکوب می کنند !!!

می بینی بعضی چگونه ملت ما را کوچک می شمارند و عزت یک ملت را زیر زانوهایشان روی زمین در مقابل یک نالایق خورد می کنند در حالی که یک ندی رهبر زمین و زمان را به لرزه در آورده و بر تنشان لرزه می افکند

می بنینی چه مقتدایی داری …

می بینی چه رهبر فرزانه ای داری …

می بینی چه گرگ هایی در پی اویند …

و می بینی چه نقشه هایی برایش می کشند ؟؟؟

پس ببین و بشنو سخنانش را ، بشنو رهنمود های هدایتش را که اوست نایب بر حق که کشتی انقلاب را به مقصد، هدایت می کند…

 

نویسنده : فاطمه سلیمی    متخلص به آوا

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️