قلم سرا

خط خطی های راحیل بانو

بازگشتی که از ماندن ماندگار تر شد...




چند دهه قبل از ما دهه هفتادی ها نسلی بود که لات سر کوچه اش هم به اشارت امام آزادمری آموخت و پای در ره عشق و شهادت نهاد و حر زمان خود شد.
آری حر ... !
حر معنای توبه ای عارفانه و حقیقتی جاودانه است که هنوز قدم در راه نگذاشته امامش او را در آغوش می کشد و وعداه ی دیدار ذات حق می دهد .
حر چه کرد که حر شد؟

 مگر جز آن بود که پنجره ی قلب و روحش را برای پذیرش حق باز گذاشت ؟

 مگر جز آن بود که عطر و خنکای نسیم امام زمانش را به جان و دل حس کرد ؟
دنیا و جان و مال و همه را رها کرد تا امامش را دریابد .
بهشت هدفش نبود ، شهرت هدفش نبود ،تنها رسیدن به سرمنزل یار خواسته اش بود.
حال حر جاودانه ای در تاریخ و نمادی برای آزادگی و آزادمردی است .
کاش هر کداممان حر زمان خود باشیم یا لا اقل حر زندگی خود .
امام زمان با تمام اشتباهاتم مرا بپذیر تا شهادت را در راه تو تجربه کنم .
سید علی ... رهبرم،پدرم،فرمانده و نائب امامم تا آخرین نفس تا آخرین قطره خون پای راهت هستم می خواهم که باشم. آقا دعا بفرما برای ما .


فاطمه سلیمی متخلص به آوا 

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

از پسر بودن یک چیزش را دوست دارم...



از پسر بودن یک چیزش را از همه بیشتر دوست دارم
محرمش را
پسر که باشی می فهمی چه عشقی دارد در میان کوچه ها با پای برهنه زنجیر بزنی  و پاهایت خسته نشود . شور دارد محرم . عشق دارد
پسر که باشی می فهمی چقدر لذت بخش است در خیل سینه زن های هیئت گم شوی و او پیدایت کند
پسر که باشی حس می کنی ورود امامت را هنگامی که به استقبال محرمش می روی
حس می کنی که دویدن هایت ،گریه هایت از روی عادت نیست
پسر که باشی حس نی کنی خادم هیئت بودن چقدر عزیز است و دنیایی را با آن نمی توان معامله کرد
آری پسر که باشی می توانی شهید شوی و سر زانوی ارباب بگذاری و در آغوش او آرام گیری
آری از پسر بودن محرمش را از همه بیشتر دوست دارم چرا که نوکری چون تویی نصیبم می شود که از سروری بر تمام دنیا بالاتر است



فاطمه سلیمی متخلص به آوا 

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

دخترک پا برهنه...


کودکان با تمام پاکی و شیرین زبانیشان دوست داشتنی اند
به خصوص اگر دختر باشند و به خصوص اگر سه ساله باشند
اگر دختر بچه ای گریان ببینید چه می کنید ؟
اگر بفهمید جامانده از همه ،آن وقت چه می کنید؟
مطمئنا او را نوازش می کنید و آرامش می کنید
اما در روزگاری کسانی احساس و انسانیت را شکستند
شکستند و دل زمان و زمین را به لرزه درآوردند
این روز ها در روزگارانی نه چندان دور دخترکی سه ساله ،دردانه ی بابا که تمام وجودش بود و بابا ،در بیابان جاماند .
تشنه از آب و بابا و زخمی به خار مغیلان.
 و به جای نوازش، سیلی صورتش را گرما بخشید.
به جای دست محبت، چنگال موهایش را گرفت.
به جای پیدا شدن ،سر بابا را یافت.
چه بگویم که نگفتن بهتر است... .
از کجای مصیبت بگویم ؟
از کدام اشک و ناله اش برای بابا؟
از گوشواره ای که بابا قول داد یا آنکه از گوش ربودند؟
دختر داری؟
دختر پاره ی تن پدر است و پدر تمام وجود دختر
از آنجا بگویم که سر در بغل دست بابا را گرفت یا از آنجا که فریاد عمه سر می داد؟
از اشک های پنهانش یا بی قراری هایش؟
از کدامشان بگویم که بفهمی نانجیب بودند و نا نجیب اند اینان که تاریخ را تکرار کرده اند برای او ؟
از کجا شروع کنم که بفهمی سوریه و مدافعان حرم همه نام است و مقصد نوکری اوست
از کجا شروع کنم که بفهمی چگونه می توانند دختر سه ساله ی شیرین زبانشان را رها کنند و از او دل بکنند تا دوباره رقیه بی پناه نشود چرا که او جان عالم است و گریه اش آتشی است بر دل عالم.


فاطمه سلیمی متخلص به آوا 

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

دو خورشید در یک روز !مگر می شود...



امروز چرا خورشید اینقدر نزدیک زمین است؟
چرا اینگونه حرکت می کند؟
نه ...چه می بینم خورشیدی در آسمان و دیگری در زمین
مگر می شود؟
آری خورشید آسمان تنها تلالویی از خورشید آفرینش یعنی همان حسین ابن علی است.
امروز خورشید قدم در راه گذارده به سوی کوفه
کاش پیغام مسلم به دستش برسد و نیاید
کاش لا اقل طفل ۶ ماهه اش را با خود نیاورد
کاش دخترک ۳ ساله ی دردانه اش را نیاورد
این کاروان عشق به کدام سمت در حرکت است
این عشق چیست که می داند فرجام را و باز می آید
نمی دانم چرا این همه اطرافیانت زیادند ولی شنیده ام ۷۲ تن بودید
آنها را چه شد که امامشان را تنها گذاردند
آیا از مرگ هراسان بودند؟ مگر قرار نبود روزی مرگ آنها را در برگیرد آیا سزاوار تر نبود شهادت در راه تو تا مردن در بستر هایشان
آیا سزاوار تر نبود همراهی خورشید به جای لشکر ظلمت
 راستش را بخواهی می ترسم
از تکرار تاریخ و تکرار کوفیان می ترسم
می ترسم که ما نیز کوفیانی شویم که نامه ی فدایت شوم با العجل هایمان فرستیم و هنگام آمدن جانمان را عزیز تر بداریم
می ترسم مسلم زمان را تنها در کوچه های فریبنده ی روزگار رها کنیم
آری سیدعلی را می گویم همان که غیورانه و یک تنه در مقابل دنیای کفر ایستاده است می ترسم از مسجد که پای بیرون نهد برای جهاد خود را تنها یابد ولی نه ترس من معنایی ندارد چون فرزندانی دارد از نسل آفتاب از نسل همان عاشوراییان از نسل همان دفاع مقدس  قسم به اشک ها و خون های ریخته شده از برای تو تنهایش نمی گذاریم
ولی صادقانه بگویم از خودم می ترسم که با آمدن خورشیدمان در کدام سمت شمشیر بزنم در کنارش یا مقابلش؟
بگو زودتر کاروانش را راه بیندازد بگو زود تر بیاید
ولی بگو با کاروان آب فراوان بیاورد
بگو بیاید ولی ...
بگو بیاید و تو ای خورشید ابدیت و اسطوره ی بندگی دستم را بگیر که هم چون هفتاد و دو تن در کنارش باشم نه چون ده ها هزار نفر مقابلش
بگو بیاید ولی جراتی ده که هنگام نماز سپرشم باشم نه تیر انداز به او
بگو بیاید دلمان تنگ شده
چقدر دلتنگی چقدر انتظار
می دانم انتظارمان آن طور که باید نیست وگرنه صبح از داغ نیامدنش جان می باختیم
ولی باز بگو بیاید ...


فاطمه سلیمی متخلص به آوا 

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

چه غریبا نه بود قدم هایت در میان کوچه ها...



چه غریبانه بود قدم های مسلم در کوچه های کوفه که لحظه به لحظه تنها و تنها تر می شد
چقدر آن لحظه فراموش نشدنی است که هیچ کس دیگر در پشت او نبود. هیچ کس هیچ کس. حتی یک نفر از آنان که نا مه ی فدایت شوم برای امام فرستاده بودند
کسی نیست بگوید آهای بی غیرت ها اینگونه از امامتان استقبال می خواهید بکنید
چگونه امامتان را با سکه های طلا جایگزین کردید
مگر همه ی شما شکم هایتان از حرام پر بود که مسلم را تنها گذاشتید
نه همه را به گردن پسر مرجانه و شیطان نیندازید طمع تان شمارا به این روزگار کشاند
چه غریبانه بود شمشیر بازی عشق در میان کوچه های کوفه
 و چه غریبانه تر عطشی که پاسخ داده نشد که چون مقتدا لب تشنه بماند
چقدر غریبانه تر بود پروازش از بلندای کاخ ظلم که جسمش از آسمان به زمین پرواز کرد و روحش از زمین به آسمان
مسلم بگو کدام عشق تو را چنین آسمانی کرد کدام طریقت که چون سربازی مرگ را چنین باشکوه در آغوش کشی و به آغوش خدا برگردی
کدام نیرو قدم هایت را در کوچه های کوفه همراه بود تا غیورانه پا برجا بمانی و چنان نقش آفرین حماسه ای باشی که جاوید است در گذر زمان و پر رنگ تر می شود ولی ذره ای کم رنگ نه


فاطمه سلیمی متخلص به آوا 

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

عاشقانه یعنی...



عاشقانه یعنی چه؟کسی می داند
آری هر روز و هر روز بارها می شنوی سخن عشق را
از همه مدل و همه نوعش را
عاشقانه داریم تا عاشقانه
عاشقانه های من و خدا
عاشقانه های پدر فرزندی
عاشقانه های مادر فرزندی
عاشقانه های خواهر برادری
انواع مختلف، کم و زیاد، اما یک عاشقانه فرق دارد
عاشقانه های من و او
من ،من نیستم بلکه جمله ی بشریت است که در من خلاصه شود
و او ، اونیست بلکه همراهی است برای من و مانوسی است دلپذیر
بگذریم از من و او
عاشقانه را معنا کنیم از همان مدل من و او
عاشقانه یعنی که شریک باشید زندگیتان را، عشقتان را، قلبتان را، و همه ی وجودتان را
خستگی اش را که می بینی از دید او ببینی سوختنش را برای ساختن تو
عاشقانه یعنی لوس کردن های من برای او و ناز کشیدن هایش گرچه می داند که می دانم دوستم دارد
عاشقانه یعنی شریک همه ی احساساتش باشی نه فقط شادیش یعنی در غم ها برایش آغوش بگشایی و همراهش باشی نه سرزنشگرش
عاشقانه یعنی با گفتن شب بخیر بوسه ی شبانه ی پیشانی ات را سرشار از مهر بگیری و نوازش موهایت لای انگشتانش قلبت را به آتش کشد
عاشقانه یعنی تو باشی و او ، همین و بس
عاشق که باشی عاشقانه می سازی از تک تک لحظه های زندگی ات
عاشقانه یعنی وقتی از در وارد می شود در آغوشش رها شوی و غرق در احساسش کنی
یعنی جان گفتن هایت جان باشد نه عادت گفتار که برای هرکس و ناکس نثار می کنی
عاشقانه یعنی صبح باصدای نسیم بیدار شوی و موهایت را نگین عشق ببندی و صبحانه را روی میز دلت پهن کنی یعنی ناز کنی و برایت لقمه بگیرد و غرق در لبخند شوی
یعنی زندگی ات را در شیطنت و شوخی و ناز کردن و ناز کشیدن غوطه ور سازی
عاشقانه یعنی رفیق روز های سختی اش باشی و در سخت ترین لحظات برایش لبخند بزنی و بگویی توهستی همین برایم کافیست
یعنی به او تکیه دهی و سر بر شانه اش بگذاری تا نوازشت کند
عاشقانه یعنی بفهمی تو و او برای هم هستید
 یعنی بفهمی دنیا در برابر لبخند او ارزشی ندارد
یعنی بفهمی شاید برای داشتنش باید همه ی دنیا را به زانو درآوری
عاشقانه یعنی بفهمی اخم تو قلب نازک مرا می شکند و قلب شکسته ام درمانی ندارد
عاشقانه یعنی وجود تو وجود خودت باهمه ی نقایصت
 یعنی دوستت دارم همان طور که هستی نه آن طور که می خواهم باشی
یعنی دست در دست هم آنی بشویم که می خواهیم نه ان که تو یا من بخواهیم
یعنی پله پله ی زندگی را بایکدیگر به چهارچوب نردبانمان بکوبیم و بالابرویم نردبانی دونفره که در هیچ کجا و هیچ لحظه ی زندگی پیدا نمی شود
عاشقانه یعنی بدانی من با تو باید به عاشقانه ی بزرگ تری برسم به خدا عاشقانه ای که همیشه بوده و هست و خواهد بود و بزرگ تر از آن است که عاشقانه ات مرا در خود حبس کند
بیا عاشقانه یمان را در عاشقانه های خدایمان محو کنیم تا ابدی بشویم برای همیشه و همیشه 


فاطمه سلیمی متخلص به آوا 

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

روزگار یک جوانه...

۷ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

ته آغاز...



این همه نقش چرا
نقشه ی پرواز چرا
دل من با تو نباشد
ته آغاز چرا
دل من بی تو فسرده است
قلب من آواره است
خانه ات دوست کجاست
کوی وصالت آنجاست؟
دل من زار و پریشان
در میان غم و خسران
دست یاری تو هست ای جانان؟
یک نفس می خواهم
یا که آوای تو را
یا که آغوشت را
یک بغل می خواهم
که به گرمای تو من محتاجم
می شود سوی من آغوش کنی باز
دل من تنها و بی کس
و تو را محتاج است
نظری سوی من انداز خدایا
که نگاهت همه درمان من است


فاطمه سلیمی متخلص به آوا 



۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

باز هوای دلم...

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

عصر جاودانه

۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️