قلم سرا

خط خطی های راحیل بانو

۴۵۸ مطلب با موضوع «خط خطی های راحیل» ثبت شده است

برداشت آزاد بند ششم

بسیار باشخصیت و زیبا بود اما مقدار زیبایی تو برایش مهم نبود اصلا مقیاس زیبایی اش با ما فرق داشت

💙 نه مثل ما که درگیر ظواهر دنیا شده ایم و باطن افراد و وقایع برایمان غریبه شده است 

ظاهر فریبنده ی دشمن را می بینیم و می پنداریم که دشمن تغییر کرده،اما امان از دل غافل که دشمن همان اسن که بود بلکه پوست میشی بر تن گرگ کشیده شده است

هر چیزی را به دست جراحی زیبایی می سپاریم.فرش زیر پا را می فروشیم که بینی خود را عمل کنیم.سر بالا و عروسکی می کنیم و گمان می کنیم که زیبا شده ایم. تا به حال دقت کرده اید کسانی که جراحی زیبایی می کنند همه یک شکل می شوند؟؟؟اگر خانم باشند همه بینی یک سکل عروسکی سر بالا گونه ی پروتزی برجسته لب های پروتزی قلوه ای ، بدن باربی و باریک و همه کلا یک شکل فقط مدل آرایششان متمایز است

مگر چه عیبی دارد آفرینش بی نقص خدا که همه را متفاوت آفرید ؟؟؟ 

آیا واقعا اینقدر زیبایی ظاهر مهم است؟؟؟

اگر بله پس بگویید آیا می توانید با زنی زیبا اما بد اخلاق و زشت کردار سالیان زیاد زندگی کنید؟؟؟نه مطمئنا بد از چندی زیبایی اش برایتان عادی می شود و اخلاقش مهم تر،باطن و سرشتش مهم تر . در آن زمان است که دیگر با او نمی توانید کنار بیایید و رندگی کنید

حال اگر قرار باشد با زنی با زیبایی متوسط اما سیرتی زیبا زندگی کنید وقتی سیرت از صورت برایتان مهم تر شد به زیبایی سیرتش رسیدید دیگر هرگز از او دل زده نخواهید شد چون باطن زیبا اعمال زیبا به دنبال دارد و زیبایی اش هرگز عادی نمی شود و عشق و محبتش هرگز کم رنگ نمی شود

ظاهر زیبای کشور های بیگانه و رنک و لعاب آن از دور خوش است

از کسانی که آنجا زندگی طولانی داشته اند جویا شوید.پس از مدتی همه چیز علدی می شود و سختی ها نیز آنجا نمایان می شود و چه بد است که انسان پل های پشت سر را بشکند و راه را بر خود ببندد

کسانی که پناهنده می شوند به دشمن چه خیالی دارند ؟؟؟ وقتی همه چیز برایشان عادی شد ودیگر جذابیتی نداشت، چه می کند نه خانواده ای نه مردمی که به او اهمیت دهند و نه دوستانی که فقط برای خودت تو را بخواهند


فاطمه سلیمی متخلص به آوا 

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

برداشت آزاد بند پنجم

برایش سن تو مهم نبود بلکه محبت در قلبت مهم بود اگر کمی لبخند می زدی شروع به صحبت با تو می کرد

💙 نه اینکه مثل ما بسته به مقام و ثروت فرد با مردم رفتار می کنیم.هرکس را به اندازه ی جیبش می بینیم.به اندازهی خانه اش به آن احترام می گذاریم و به اندازه ی ماشینش با او دوستی می کنیم


فاطمه سلیمی متخلص به آوا 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

برداشت آزاد بند چهارم

با اینکه با من حسابی دوست شده بود اما وقتی از او خواستم که با من به خانه ی ما بیاید گفت خیلی دوست دارم اما دلم برای برادر کوچکم تنگ می شود وقتی گفتم خوب او را هم با خود می بریم گفت پس پدر مادرم چه دلم برای آنها هم تنگ می شود 

💙 نه مثل ما که تا بیگانه ای از ما بخواهد به او بپیوندیم خودمان را نگاه کنیم و منفعت خود را ببینیم

در منطق او خودمونو عشق است بقیه را وللش جای ندارد

اینکه برای رسیدن به خواسته ی خود ملت و کشور و همه را کنار بگذارند و بر علیه آن تبلیغ کنند در منطق آن بی منطق بود

در منطق او تنها گذاشتن آدم های بیگناه  که به مانیاز داذند، تا دمی برای بیگانه ها تکان دهیم جرمی نا بخشودنی است

کاش دل ما برای عدالت همه گیر جهانی کمی تنگ می شد و قدمی بر می داشتیم و به خود خواهی های خودمان نه می گفتیم


فاطمه سلیمی متخلص به آوا 

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

برداشت آزاد بند سه

دوستان فدای خانواده اش بود و خودش فدای دوستان

💙 نه مثل ما که دوستانی اختیار می کنیم چه از جنس خودمان و چه از جنس دیگر

اگر دوستی نیکو باشد پس باید مارا به خانواده برساند ، حتی اگر خانواده ای از نظر همه بد داشته باشیم ما باید آن را بسازیم و دوست نیکو مارا یاری می کند

حتی اگر از همه نظر کشور مان عقب افتاده و بدردنخور باشد ما باید آن را تغییر دهیم نه دیگران و نه اینکه خود را به دیگران بچسبانیم و سعی کنیم فراموش کنیم متعلق به چه کشوری هستیم

اگر دوستان خوب باشند هرگز ما را مجبور به بی حیایی و سخنرانی علیه خانواده ی خود نمی کنند همانند سرنوشت فراری های از هویت

و خود را فدای دوست کردن چه باک اگر او به ما را به خدا برساند

چه باک جنگیدن با گرگ برای نجات حرم خدا 

چه دوستی از خدا بالاتر و چه دستی از خدا پر قدرت تر

چه باک که برای نجات جمعی بیگناه پنجه در پنجه ی آتش در افکنیم

ما از خاکیم،خاک قدرتی دارد که آتش را خاموش کند و باقی به ماند ، آب را در خود جمع کند و گل شود اما هنوز خاک است، در جوار نور شکل گیرد و خشک شود اما هنوز ماهیتش خاک است و به اراده ی دست شکل دهنده دوباره خاک می شود بدون اثری از نور و آب و آتش

پس چرا گمان می کنیم ما ضعیف تر از دشمنانمان هستیم و باید از آنها برسیم 

چرا نباید صدای نوزاد شیر خواره در آغوش مادر در زیر آوار های موشک باران را بشنویم که مادر خود را سپر فرزندش کرده

چرا؟؟؟؟؟


فاطمه سلیمی متخلص به آوا 

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

برداشت آزاد بند دو

او می خندید حتی بی جهت و بدون منفعت تنها در پاسخ لبخند تو

💙 اما بعضی از ما تنها در پی دوستی با ملتی هستیم به ما منفعت برساند حتی اگر آن ترکیه ی جنایت کار سعودی منفور یا آمریکآ ی شیطان،اسرائیل غاصب،یا انگلیس خیانت کار باشد،چرا باید خودمان را برای همدردی با کشور های آسیب دیده مورد غضب آن ها قرار دهیم

لبخند کودکان خورد که در صورت ما شکل می گیرد چه نیازی از ما برآورده می کند

دست برادر مسلمان ما که در خون خود گلگون شده و برای اعاده ی حق و مظلومیتش به طرف ما دراز شده را چرا باید بگیریم ؟مگر چه قدرتی به ما می دهد؟


 فاطمه سلیمی متخلص به آوا 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

برداشت آزاد بند یک

زندگی برای او فقط زندگی بود 

💙 نه مثل ما پول و کار و اتو مبیل گران  

خیلی ها می گویند با شغلم ازدواج کرده ام .پس خانواده چه؟؟؟

وقتی باز نشست شد چه؟؟

زندگی او چه هدفی دارد،شغل برای چیست؟؟

کمی بیندیشیم . اگر همه ی تلاشمان برای زندگی است چرا پس لذتی از آن نمی بریم

کار می کنیم برای زندگی پس چرا به هنگام کار لذت نمی بریم و وقتی برای خانواده و تفریح و غیره نداریم؟؟

خیلی از ما کار می کنیم برای دوری از زندگی ،دوری از مشکلات زندگی 

اما زهی خیال باطل .....

زندگی مجموعه ای از همین مشکلات و خوشی ها و ناراحتی ها وشادی ها است ، همین ها که از آن فرار می کنیم

کمی به جای فرار بایستیم و به خود و دیگران نکاه کنیم

زندگی در عین سختی شیرین است و این شیرینی ساخته ی دست ماست

ما تنها یکبار زندگی می کنیم پس آیا بهتر نیست بع جای زندگی برای دیگران  کمی هم برای خودمان زندگی کنیم؟؟

کمتر چشم و هم چشمی کنیم 

کمتر حسرت زندگی دیگران را بخوریم و کمتر در زندگی دیگران دخالت کنیم

کمی برای خودمان و فقط برای خودمان زندگی کنیم

زندگی را باید زندگی کرد نه بندگی

باید در پایان آنچنان بود که از رفتن نهراسید و تأسف نخورد

زندگی را زندگی باید کرد.......


فاطمه سلیمی متخلص به آوا 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

دختری به نام زینب برداشت آزاد

امروز با دختر بچه ای چهار ساله آشنا شدم که زندگی از نگاه او شکل دیگری داشت

نگاهی متفاوت از نگاه ما به اصطلاح آدم بزرگا

💖 زندگی برای او فقط زندگی بود  

💖 او می خندید حتی بی جهت و بدون منفعت تنها در پاسخ لبخند تو

💖 دوستان فدای خانواده اش بود و خودش فدای دوستان

💖 با اینکه با من حسابی دوست شده بود اما وقتی از او خواستم که با من به خانه ی ما بیاید گفت خیلی دوست دارم اما دلم برای برادر کوچکم تنگ می شود وقتی گفتم خوب او را هم با خود می بریم گفت پس پدر مادرم چه دلم برای آنها هم تنگ می شود 

💖 برایش سن تو مهم نبود بلکه محبت در قلبت مهم بود اگر کمی لبخند می زدی شروع به صحبت با تو می کرد

💖 بسیار باشخصیت و زیبا بود اما مقدار زیبایی تو برایش مهم نبود اصلا مقیاس زیبایی اش با ما فرق داشت

💖 بخشنده بود وقتی از کیف صورتی زیبایش سوال کردم و چیزی که آن است بلافاصله کتاب های داستانش را بیرون آورد و شروع به خواندن آنها برای من کرد ، خواند نمی دانست و لی می گفت بلدم چون برای او ظاهر و باطن یکی بود یرایش ظاهر کتاب و تصاویر آن حکم نوشته هارا داشت و با نگاه به آنها همه را می خواند

💖 هنگام بازی با تبلت من هرگاه یک بازی را یاد می گرفت می گفت خوب یه بازی دیگر تا اینکه به کارتون سازی رسیدیم ، دیگر  نگفت بازی دیگر هر چه من خواستم بازی دیگری بکنیم دوباره می گفت خودمون کارتون بسازیم ، باهم صحنه و شخصیت انتخاب می کردیم داستان می ساختیم و به جای شخصیت ها حرف می زدیم و در پایان خودمان آن را تماشا می کردیم و می خندیدیم و می خندیدیم

💖 با هم ماشین بازی که می کردیم در نگاه او هیچ ماشینی با دیگری نباید تصادف می کرد به زندان می افتاد.وقتی داشتم با ماشین های او تصادف می کردم ماشین ها را به هوا بلند می کرد که مبادا آسیب ببینند

💖 ماشین ها باهم مسابقه می دادند و به خط پایان می رسیدند اما هرگز به هم آسیل نمی رساندند و همیشه حمایت می شدند تا از میز به زمین پرتاب نشوندو به دره نیفتند

💖 عکس با هم زیاد گرفتیم اما او ژست نمی گرفت و به دوبین نگاه نمی کرد به جای دوربین تصویر خودمان را می دید برایش خودمان مهم تر از دوربین بود . برای عکس از خوردن و شیطنت دست بر نمی داشت،همان گونه در حال حرکت عکس می گرفت

💖 با اینکه هنوز نمی دانست کدام لبه ی کارد برنده است می خواست خودش خیار را پوست بکند ، می گفت من هم بلدم مثل باباجون من هم می تونم

💖 وقتی عمو و دختر عموهایش می خواستند بروند تقاضا کرد بمانند و بازی کنند وبعد به گریه نشست وقتی از او علت را پرسیدم گفت عمو صالح قول داده بود با من بازی کنه خودش قول داده بود.دیگه تا چند وقت اونا را نمی بینم ونمی تونم بااونا بازی کنم .گریه اش دوام نداشت وقتی پیشنهاد بازی با تبلت را به او دادم به سرعت آرام شد و لبخند حای اشک را گرفت . بد قولی عمو صالح فراموش شد و تبدیل شد به لبخند


کاش کمی از او یاد بگیریم

من مرام و مردانگی را در رفتار او دیدم  :

.......

.......

در هر پست بندی از رفتار او را با رفتار آدم بزرگا تو این زمان مقایسه می کنم و برداشت خودم را می نویسم

برداشت آزاد است

نظر شما و برداشتتون چیست؟؟


فاطمه سلیمی متخلص به آوا 

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

خوراک ماهی ، ماهی خوراکی...

۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

الا یا اهل العالم

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

عزیز تر از پدر



در این چند روز گذشته رهیر با دانشجویان دیداری داشت به یاد ماندنی برای کسانی که آنجا حاضر بودند

دانشجویان سر از پا نمی شناختند و گویی عزیز تر از پدر دیده اند که آری عزیز تر از پدر است

ما دانشجویان از هر نقطه ی ایران چه به زیارتت آمده باشیم و چه تنها عکس تو را دیده باشیم نور وجودی تو آنقدر هست که عاشقت باشیم

ما همه در روز قدس اثبات کردیم که ایستاده ایم 

ایستاده ایم پای حرف تو ...

ایستاده ایم پای قول تو...

و ایستاده ایم تا با اشاره ی انگشتت جهادی به پا کنیم و جان را نثارت کنیم

ایستاده ایم تا مشتی کوبنده باشیم بردهان دشمنانت

ما ایستاده ایم تا هرجا که باشد حتی به شرط شاهرگ گردن ...

۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️