قلم سرا

خط خطی های راحیل بانو

در این حوالی ،قسمت سی ام

 

🌹

هو سمیع

.

#قسمت_سی_ام

.

چهارتاشون دورم حلقه زده بودند

از گوشه ی لبم خون می اومد

 

رفتم سمت همون سر دستشون

- می خوای منو بکشی...باشه پس همین الان بکش

۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی ،قسمت بیست و نهم

🌹

هو سمیع

.

#قسمت_بیست_و_نهم

.

برگشم خانه ی بهداشت

غروب بود که رفتم سر مزار ابوذر

دوباره گل های اطرافش رو مرتب کردم سنگ قبرش رو تمییز کردم 

تصمیم گرفتم دورش با چوب نرده بزنم البته نه وسیله هاش رو داشتم نه بلد بودم

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی، قسمت بیست و هشتم

 

🌹

هو سمیع

.

#قسمت_بیست_و_هشتم

.

صبح با صدای در بیدار شدم

سعید آشفته پشت در بود

- سلام

- خوبی تو؟

- آره واسه چی

- چرا اینقدر کله شق بازی در میاری

چرا متوجه نیستی اگه بلایی سرت بیارن صداش هم در نمیاد

-خواهشا بحث نکن با من

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی، قسمت بیست و هفتم

🌹

هو سمیع

.

#قسمت_بیست_و_هفتم

.

خواست بیاد نزدیکم،بلند شدم و ایستادم

- خوبه بیا بیا جلو 

شما که عادت دارید

بیایید به رسم اجدادیتون برسید

ذاتا کتک زدن زن تو خونتونه گویا

فقط قبل مجازات جرم رو هم اعلام کنید

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی، قسمت بیست و ششم

 

🌹

هو سمیع

.

#قسمت_بیست_و_ششم

.

جلوی در که رسیدم چند تا ریش سفید ها ایستاده بودند و مانع خروج من

یکیشون که بقیه به حرفش بودند یه قدم سمت من اومد

- خیلی گستاخی که اومدی اینجوری بی ادبانه تو مسجد

به اجازه ی کی خانه ی بهداشت قراره باز بشه

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی، قسمت بیست و پنجم

 

🌹

هو سمیع

.

#قسمت_بیست_و_پنجم

.

سعید عصر همون روز با ماشین پدرش راهی شهر شد 

حالا من تنها بودم توی روستا

پیرمرد رو توی خانه ی بهداشت بستری کردم که حواسم بهش باشه

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی، قسمت بیست و چهارم

 

🌹

هو سمیع

.

#قسمت_بیست_و_چهارم

.

 

صبح که شد با صدای پیرمردی بیدار شدم

لاغر و نحیف بود

بلند شدم و نشستم

- اینجا چی کار می کنی دختر

- هیچی

- خیلی وقت بود کسی رو اینجا ندیده بودم

مدام سرفه می کرد

۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی، قسمت بیست و سوم

 

🌹

هو سمیع

.

#قسمت_بیست_و_سوم

.

- به اندازه ی شما آدم احمق و بی غیرت ندیدم

این واکسن ها برای خواهرت و برادر های خودتونه

جمله ام تموم نشده بود که دست یکیشون واسه سیله زدن بلند شد چشمام رو بستم 

مدت زمانش به نظرم طولان

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی، قسمت بیست و دوم

 

🌹

هو سمیع

.

#قسمت_بیست_و_دوم

.

واکسن ها رسید و یخچال رو مرتب کردم و استاندار هارو اجرا کردم

 

اذان ظهر بود آرزو بعد اومدن سعید رفته بود خونه

خانه ی بهداشت هم کسی نمیومد و من دلیلش رو نمی فهمیدم

رفتم مسجد 

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی، قسمت بیست و یکم

 

🌹

هو سمیع

.

#قسمت_بیست_و_یکم

.

کلید رو گرفتم و رفتم سمت خانه بهداشت

اول یه سری به سوئیت نقلی پزشک زدم و وسایلم رو مرتب کردم

توی راه یکم از بقال و نونوا خرید کرده بودم و توی یه چمدونم هم مامان مواد غذایی گذاشته بود 

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️