🌹
بسم رب الشهدا
.
#قسمت_هفتاد_و_چهارم
.
برگشتیم ولی من دیگه همون آدم قبلی نبودم
نمی تونستم اون باشم
تمام وجودم پرشده بود از داداش هادی و محمد
مزه ی زندگی و خوشی را تازه داشتم می چشیدم
اما برگشتن سختی هایی هم داشت
نمی دونستم با پدر و مادری که مخالف همه چیز اند چیکار کنم
دلم می خواست باز همون طوری بمونم که محمد دوست داره
امابابا رو چی کار می کردم
پشت در خونه چادر از سرم برداشتم و گذاشتم توی کیف