🌹
بسم رب الشهدا
.
#قسمت_هفتاد_و_هشتم
.
- حق با شماست ... شرمنده ام
اما شما هم نمی دونید چقدر سخت بود واسم دیدن اون صحنه ... چون... .
الان اومدم بشنوم اگه بشه
- چیزی واسه گفتن ندارم حوصله ی حرف زدن رو ندارم
- خانم سهیلی من اومدم عذر خواهی خواهشا دیگه الان منو با چوب نزنید
- خنده داره ... با چوب؟
خودتون با چی زدید که هنوز جاش درد می کنه
🌹
بسم رب الشهدا
.
#قسمت_هفتاد_و_ششم
.
- ولی فکر کنم شما مزاحمید چون ایشون خواهر من اند
کیفم رو از دستش کشید و من پشت محمد رفتم
-یک بار دیگه فقط یکبار دیگه مزاحم خواهرم یا هر دختر دیگه ای بشی کاری می کنم که پشیمون شی
- هه هیچ غلطی نمی تونی بکنی - شاید از حفاظت سپاه چیزی شنیده باشی البته چرا خودم رو خسته کنم اخراج از دانشگاه پله ی خوبیه
نعیمی جا خورد خواست بره اما انگشتش رو سمت ما گرفت
- بد اشتباهی کردین
محمد رو به من کرد
- اون کی بود
- یه مزاحم
- چرا پس ساکت بودی
یه دادی جیغی صدایی
یکی بفهمه حداقل
🌹
بسم رب الشهدا
.
#قسمت_هفتاد_و_پنجم
.
ترم دو شروع شد
بدون چادر زدم بیرون و رفتم سر کلاس
چند هفته ای گذشت
دو شنبه بود رفتم سمت انتشارات که جزوه کپی کنم
صدای یه نفر که از پشت صدام زد
من رو مجبور به توقف کرد
ایستادم
یه پسر مذهبی بود
تو یکی از کلاس ها دیده بودمش
- بله بفرمایید
- خانم سهیلی اگه ممکنه چند لحظه ای کارتون دارم
- خب بفرمایید
- کارم خصوصیه
- خصوصی یا عمومی اینجا غیر من و شما کسی نیست بفرمایید
یکم این پا اون پا کرد
- راستش من از شما خوشم میاد