قلم سرا

خط خطی های راحیل بانو

در این حوالی، قسمت چهارم


🌹

هو سمیع

.

#قسمت_چهارم

.

نمی دونم کنجکاوی بود یا هرچیز دیگه ولی جلوتر رفتم و به حرفاشون گوش دادم

تا جایی که من فهمیدم داستان اینجوری بود که یه روستای اهل تسنن بودن که کلی پیگیری برای بهتر شدن کیفیت بهداشت کرده بودند اما خب هنوز هم پزشکی تو اون منطقه وجود نداشت

یعنی در واقع باید گفت هیچ پزشک فارغ التحصیلی واسه طرح حاضر نبود که اونجا رو انتخاب کنه

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی، قسمت سوم


🌹

هو سمیع

.

#قسمت_سوم

.

گوشی رو گرفتم دستم و زنگ زدم

سفارش یه پیتزا دادم و نوشیدنی

وقتی قطع کردم از خودم خنده ام گرفت

کی آخه ۳ نصفه شب پیتزا می خوره

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

بقل خدا


🌹

گاهی وقتا آدم قشنگ حس می کنه خدا چنان محکم قلبش رو بغل کرده که نلرزه و مستحکم باشه حتی تو بدترین تلاطم های روزگار 

پس...

.

زندگی جریان داره چون خدا هست هنوز 😍

.

#راحیل 

#خدا #زندگی #قدرت #حکمت #جینگولی😉

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی، قسمت دوم

🌹

هو سمیع

.

#قسمت_دوم

.

رسیدم تهران 

از اتوبوس پیاده شدم و کش و قوسی به بدن خسته از راهم دادم

دلم من رو می کشید سمت پاتوق های همیشگی خودم

وقتایی که تنهایی بهم چیره می شد و دنیا رو سرم آوار

بهشت زهرا

سوار مترو شدم و خودم رو اونجا دیدم

به تک تک اون هایی که هم دم همیشگی ام بودند سر زدم

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی،قسمت اول


🌹

هو سمیع

.

#قسمت_اول

.

به گذشته نگاه می کنم

موقعی که اومدم ۱۹ ساله بودم 

و الان۲۷ ساله 

با چه دنیای رنگی اومدم و الان دنیام چقدر رنگ هاش کمه

فکر می کردم تمام این راه خوبیه ولی خیلی سر بالایی و سرپایینی داشت

اما الان تموم شد 

۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

رنگ فراموشی. قسمت هشتاد و هشتم....قسمت آخر

🌹

بسم رب الشهدا

.

#قسمت_هشتاد_و_هشتم

#قسمت_آخر

.

سر عقد بعد بله دلم از تموم دنیا برید و فقط گره خورد به دل محمد

اونقدر که اگه می گفت بمیر در لحظه واسش جون می دادم

قبل دست کردن حلقه کف دستش رو باز کرد

- الوعده وفا زینب خانوم

تسبیح رو گذاشتم کف دستش

دستم هنوز از کنار دستش دور نشده بود که برای اولین بار دستم رو گرفت و بوسید

۵ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

رنگ فراموشی. قسمت هشتاد و هفتم


🌹

بسم رب الشهدا

.

#قسمت_هشتاد_و_هفتم

.

-نظر من تو پنج بنده

حفظ کل قرآن

40 شب نماز شب

40 روز روزه

سرپرستی 5 یتیم

و 5سکه

همه شوکه شدند اما محمد لبخند می زد

-اگه موافق باشید 14سکه

بابا علی یه لبخندی زد

۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

رنگ فراموشی . قسمت هشتاد و ششم


🌹
بسم رب الشهدا
.
#قسمت_هشتاد_و_ششم
.
بعد یه هفته بابا شب صدام کرد
- به صولتی می گم در موردش تحقیق کنه
من بال در آوردم و یه جیغ بلند کشیدم در حدی که مامان خنده اش گرفت
خودم نمی فهمیدم دارم چی کار می کنم
دویدم سمت بابا گونه اش رو محکم بوسیدم و بعدش هم گونه ی مامان رو
۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

رنگ فراموشی. قسمت هشتاد و پنجم


🌹

بسم رب الشهدا

.

#قسمت_هشتاد_و_پنجم

.

 محمد پیام داد

- لطفا قران رو بردارید و بعد تقدیم صلوات به حضرت زهرا س بازش کنید اولین آیه ی سمت راست رو بخونید

این کار رو کردم و ایه رو واسش فرستادم

زنگ زد

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

رنگ فراموشی. قسمت هشتاد و چهارم


🌹

بسم رب الشهدا

.

#قسمت_هشتاد_و_چهارم

.

رفتم خونه برگه ی محضر رو گذاشتم روی میز 

شب برگه رو بردم و جلوی بابا مامان گذاشتم

- این تکلیف مثلا ثروت من هیچی اش رو نمی خوام

فکر کنم این طوری خیالتون راحت بشه که محمد دنبال ثروت من نیست

من به هیچی اش نیاز ندارم

اگه قبول کنید قول می دم دیگه اذیتتون نکنم

بدون اینکه منتظر حرفای اونا باشم رفتم تو اتاق 

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️