قلم سرا

خط خطی های راحیل بانو

سبد نقاشی...



🌹

#هو_رئوف


نقش زدن...

رنگ کردن...

خلق کردن...

زیبا ترین پدیده ی دنیاست

حالا خدا چقدر حال کرده با خلق ما

ولی آیا ما نقاشی هوشمند خدا، نقاشی زیبای خدا شده ایم؟

آیا همونی هستیم که می خواد؟

همونی که گفت فرشته ها نمی دونید چی ساختم😌؟

همونی که واسه ساختنش گفت فتبارک؟

همونی شیطان گفت همه جا سر زدم ولی یه جا نشد و خدا گفت نور من تو اون گنجینه مخفیه؟


کاش همون بشیم وگرنه باختیم


#راحیل

#نقاشی_بانو_پز😍😌

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

رنگ فراموشی.قسمت پنجم


🌹

بسم رب الشهدا .

#قسمت_پنجم

.

دستم رو بردم جلو دست دادم

_من ترانه ام

_منم مژده

راه افتادیم سمت دانشگاه آخه خیلی فاصله نداشت 

کلی آدم واسه ثبت نام اومده بودند

با خانواده هاشون البته

من و مژده هم با هم رفتیم 

اولین بار بود دلم می خواست یکی کنارم باشه

اون رشته ی معماری قبول شده بود و مجبور شدیم جدا شیم واسه ثبت نام 

ولی شماره هم رو گرفتیم که حداقل بعدش تنها نباشیم و اولین ناهار دانشجوییمون رو با هم بخوریم


هرچی به دانشکده ی علوم قرآنی نزدیک تر می شدم قلبم تند تر می زد

تازشم فضا واسم سنگین تر می شد 

بچه ها مذهبی تر می شدن و من غریبه تر

دم دانشکده که رسیدم و تو صف ثبت نام ایستادم تعجب از نگاه ها می ریخت

حق داشتن خب 

یه مانتوی خاکستری مقنعه ی مشکی که موهام کج از کنارش بیرون بود

شلوار جین جذب و کفش اسپورت صورتی و کوله ی صورتی که یه طرفه رو دوشم بود و آستین هایی که تا وسط ساعدم تازده شده بود


خودم هم الان خندم می گیره

از نگام ها فرار می کردم 

سرم را انداختم پایین و دسته ی کیفم رو محکم چسبیدم

بالاخره نوبت من شد


#راحیل

#رنگ_فراموشی 

#رمان #عاشقانه #ایرانی #مدرن

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

رنگ فراموشی.قسمت چهارم


🌹

بسم رب الشهدا

.

#قسمت_چهارم

.

شب تا صبح فکر کردم

ثبت نام نزدیک بود 

دوست نداشتم برم علوم قرانی ولی برای ایستادن جلوی خواسته های بابا و مامان قدم خوبی بود 

حداقل حرف اونا نمیشه

بعدش یه فکری می کنم که از این رشته هم خلاص شم


روز ثبت نام رسید 

استرس زیادی داشتم 

دلم رو زدم به دریا و از خونه زدم بیرون

بو هر قدم قلبم تند تر می زد

مترو شلوغی های تو واگن

واقعا تمام این آدم ها برای چی زندگی می کنند

همشون هدف دارند

دارند کجا می رند

بالاخره رسیدم از مترو که اومدم بیرون یه نفس عمیق کشیدم یهو از پشت یه دختری محکم خودرد به من

یه قدم پرت شدم جلو 

نگاهش کردم اون هول تر از من 

تمام برگه هاش ریخت رو زمینی

مانتو مشکی شلوار جین مقنعه مشکی که پشت گوش هاش برده بود و موهای فر 

نشستم کمکش کنم 

از پشت عینک فرم کائوچویی مشکیش با استرس نگام کرد

_ببخشید تو رو خدا اصن حواسم نبود

یهو خندم گرفت 

_اشکال نداره

بلند شد ایستاد

_تنهایی اومدن دنبال کارها سخته اونم اولین بار

_واسه چی

_ثبت نام دانشگاه دیگه

_آهان

خوشبختم منم اومدم ثبت نام

_تنها؟؟؟

_خوبه خودتم تنها اومدی اینقدر تعجب کردی هاا

زدیم زیر خنده


#راحیل

#رنگ_فراموشی 

#رمان #ایرانی #عاشقانه #مدرن #دهه_هفتادی

۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

صبح است...


🌹

بسم رب الشهدا

.

صبح است...

دلم گوشه ی صحنت گیر است

این قصه مدام هر نفس تکرار است

یک لحظه نگاهت به دلم، درمان است


# راحیل

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

رنگ فراموشی.قسمت سوم


 🌹

بسم رب الشهدا .

#قسمت_سوم

.

راستش.... راستش.....

_قبول نشدی؟

مهم نیست 

کم کم آماده شو می ری آلمان حقوق می خونی

بیشتر چشمام گرد شد

_حقوووووق

_اره حقوق 

دوست نداری نقشه کشی ساختمان

_نه قبول شده ام 

_چی قبول شدی؟

مطمئن بودم می کشتم

با کلی من من شروع کردم حرف زدن

_راستش علوم قرآنی قبول شدم 

سکوت شد می دونستم مرده ام

_نمی ری... همون که گفتم

دختره ی احمق چرا این رشته رو زدی 

ماه دیگه می ری آلمان

_ولی...

_ولی نداره حاضر شو هر چی می خوای برای رفتن حاضر کن


می دونستم بیفایده است

می دونستم زندگیم با زور و اجبار اونه و خلاصی ندارم

اما من نمی خواستم برم 

چرا باید آخه .... چرا باید داره


چرا نمی تونم واسه زندگیم تصمیم بگیرم


دلم برا خانواده نداشته تنگ نمی شد اما نمی خواستم وسط مردم غریبه باشم 

نمی خوام هر روز با آدم های غریبه روبه رو شم با یه زبون عجیب تر از خودش با نگاه های متفاوت

خداااااااا

یه بار فقط کمک کن


#راحیل

#رنگ_فراموشی


#رمان  #عاشقانه #مدرن #ایرانی #دهه_هفتادی

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

رنگ فراموشی.قسمت دوم


🌹

بسم رب الشهدا

.

#قسمت_دوم

.

با هزار ترس و لرز رفتم سر میز شام 

خونه اشرافی ولی خالی از صدا ، سوت و کور بی روح

انگار خاک قبرستون پاشیدند تو خونه

چرا هیچ حس خوبی نیست

نه شیطنتی نه شادی نه جیغی

شده بودم یه آدم با یه روح مرده درونش

ولی امشب واقعا ترس وجودمو گرفته

مامان پزشک بابا انبوه ساز یه بچه پولدار اما الان من... .

بابا می کشه منو

خانواده ی بابا از این خانواده های خیلی اپن اند 

اهل شراب و مجالس مختلط اصلا براشون هیچی مهم نیست

ولی خانواده ی مامان یکم ایمان توشون بود ولی تفاوت چندانی نداشتن کلا

تو خونمون فقط خاله مهری نماز می خوند

از بچگی با من بود جای مادر و پدرم بود

از اسلام یه چیزایی یادم داده بود

ولی این دیگه واقعا نوبرش بود

آخه علوم قرآن..... .

چه طوری بگم بهشون

سر میز نشستیم مهری خانوم واسمون غذا کشید یه لقمه هنوز نخورده بودم که بابا پرسید

_ نتایج اومده چی شد؟

غدا تو گلوم گیر کرد

چشمم داشت از جاش در می اومد

سرفه امونم رو برید

_ مهری : چی شد فدات شم بیا اب بخور

یه لیوان آب ریخت داد دستم لقمه رو با اب قورت دادم

و تو چشمای بابا که زل زده به من نگاه کردم منتظر بود و از پشت اون عینک بدون فرم مستطیلی در حالی که دو دستش رو قفل کرده بود تو هم و آرنجاش رو میز بود بهم نگاه می کرد

_ بابا:خب نگفتی چی شد؟


#راحیل

#رنگ_فراموشی


#رمان #ایرانی #عاشقانه #مدرن

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

رنگ فراموشی.قسمت اول

🌹

بسم رب الشهدا

.

#قسمت_اول

.

خوب نبودم اما بد هم نبودم 

ولی تازه وارد بودم

تازه نتایج اومده بود 

رتبه ام بد نشد اما واسه ی من فرقی نداشت 

فقط هدفم قبول شدن دانشگاه تهران بود و تموم

رشته اش مهم نبود

هدف خاصی تو زندگی دنبال نمی کردم

اصن مگه باید هدفی باشه

زندگی همین دوروزه و تموم میشه

چرا این دوروز رو به جای شادی صرف به دست آوردن چیزایی بکنم و براشون خودکشی کنم

من مثل بقیه نیستم

هر چی بخوام دارم پس بهتره فقط لذت ببرم هر چند لذتی نیست و فقط تکرار مکرراته 

تکرار هایی که هر روز با بیدار شدن شروع میشه و هر شب تموم 

پول بابا ... شغل خوبش... پول مامان و شاغل بودنش و منم تنها بچه و هر چی بخوام در اختیارم 

زندگی همینه 

دوستای الکی از سر تنها نبودن 

اصن مگه میشه کسی واقعا به خاطر خودمون باشه

گشتم نبود نگرد نیس بگذرون بره فقط


اینا حرفای همیشگی هست که تو ذهنم پخش می شه مثل یه نوار اما واقعا زندگیم همینه تکرار تکرار و باز هم تکرار

ولی خب آخرش با رتبه ی ۱۵۰۰ کنکور انتخاب رشته کردم 

جواب ها اومد دهنم باز موند

کی من این رشته رو انتخاب کرده بودم

جوش اورده بودم 

کارد می زدی خونم در نمی اومد 

آخه چرا

گفتم رشته اش مهم نیس ولی این دیگه چراااااااا


#راحیل

#رنگ_فراموشی


#رمان #ایرانی #عاشقانه #مدرن


۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

دنیا،آیینه...همین


🌹

هو المحبوب

.

دنیا آینه ایست که تصویر ما را در زمانی دیگر در بعدی دیگر پدیدار می کند


زیبایی و خوبی مقابلش بنشانی از او خوبی و زیبایی می بینی

هرچند در زمانی دیگر ، درمکانی دیگر،به واسطه ای دیگر


خوب باشید تا خوبی ها دورتون موج بزنه😁


#راحیل

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

دائم تو مسیر مزار شهدا موندم.....

 

 

هر روز و هر روز بین مزار شهدا می چرخم اما چه فهمیدم از زندگی شهدا ؟

چه فهمیدم از شهدایی زندگی کردن؟

چه فهمیدم از شهدایی عروج کردن؟

 

موتو ان تموتو چه شد؟

کاش بفهمم و آماده شوم

کاش بمیرم و زنده شوم

کاش شهید بشم

 

#راحیل

اللهم ارزقنا توفیق الشهاده

مرا فقط به قصد شهادت دعا کنید

👇👇👇👇👇👇

 


دریافت
حجم: 6.2 مگابایت

👇👇👇👇👇👇

دائم تو مسیر مزار شهدا موندم   با نوای سید رضا نریمانی

۱ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

شب تقدیر


این شب ها التماس دعا

۲ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️