🌹
بسم رب الشهدا
.
#قسمت_بیست_و_ششم
.
بابا بلند شد و باعصبانیت اومد جلو
من رو که دید پوز خندی زد
- چی شده مانتو خوشگلات رو جا گذاشتی
می خوای با این کارهات آبروی مارو ببری
حتما پس فردا هم چادر سرت می کنی و نماز می خونی
- هرکاری بکنم به شما مربوط نیست
بابا با حرص دستش رو بلند کرد که سیلی بزنه
- چیه می خواهی بزنی ؟ بیا بزن
معطل چی هستی ... بزن دیگه
بابا دستش رو انداخت
دویدم طبقه ی بالا سمت اتافم نشستم رو تخت ولی دلم گریه نمی خواست
کتابام رو ریختم توی کیفم و خواستم بزنم بیرون که چشمم به جعبه ی پلام افتاد انداختمش توی کیفم و دویدم پایین رفتم سمت در
مهری خانوم اومد جلو
- کجا می ری فدات شم
- ولم کن مامان مهری ... این خونه جای من نیست
بابا بلند شد اومد جلو تر
- پات رو گذاشتی بیرون دیگه برنگرد
- چیه فکر کردی برمی گردم
- باشه قبل رفتن کلید و کارت های بانکیت رو هم بگذار و برو
چه پدری بود به جای اینکه جلوم رو بگیره این حرفا رو زد
بغضم رو خوردم و تمام کارت های بانکیم رو درآوردم و با کلید خونه پرت کردم وسط سالن
- نه به خودتون نیازی دارم و نه به پولتون
بابا پوز خندی زد و من هم دویدم سمت در
- آقا تورو خدا نگذارید بره دو سه ساعت دیگه شب می شه و هوا تاریک
اصلا بابا واسش مهم نبود مامان هم طبق معمول بیمارستان بود که البته اگه هم بود کاری نمی کرد
از خخونه زدم بیرون و گریه ام سرازیر شد
هوا داشت تاریک می شد و من مثل دیوونه ها تو خیابون پرسه می زدم
از ماشین هایی که جلو پام می ایستادن و تیکه می انداختن بدم می اومد
چرا آدم های این شهر گرگ شده بودن
اشکام سر می خورد ولی نمی دونستم کدوم طرفی دارم می رم فقط رفتم تو مترو و سوار اولین مترو شدم
شب شده بود تازه فکر اینکه کجا بمونم شد مصیبت
گوشی رو برداشتم و به چند تا دوستای قبلم زنگ زدماما دست رد بود که به سینه ام می خورد
رونده و مونده از هرجا بودم
تک و تنها توی شهر به اون بزرگی چی کار می کردم
با سیصد تومن پول تو کیف پول و یه کارت ملی و یه کوله پرکتاب
کجا می رفتم کجا رو داشتم که برم
خونه ی فامیل بدتر از کف خیابون بود واسم
یا باید جایی پیدا می کردم یا تو خیابون صبح می کردم
داشتم گریه می کردم که دستم برچسب گوشیم رو حس کرد و وسط اون همه گریه یه لبخند حواله ی صورتم شد
نگاهش کردم
یه دفعه اسم ایستگاه دانشگاه به گوشم خورد
پیاده شدم
در دانشگاه باز بود
رفتم داخل
خوابگاه دخترا تو محوطه ی دانشگاه بود
با نا امیدی پاهام رو می کشیدم سمت خوابگاه
#راحیل
#رنگ_فراموشی
#رمان #عاشقانه #ایرانی #سرگرمی #مدرن #متفاوت